رمان در خواستی کاربران❗️🔞 dan repost
.
#پارتیواقعیدرآیندهنزدیک
با هق هق گفتم :
-ولم کن بردیا!
با تحکم گفت :
-ولت نمیکنم الان مال منی! بفهم آیشن الان من #محرمتم!
پیراهنم رو با عصبانیت بالا کشید که سریع لبه هاش رو گرفتم و کشیدم پایین.
با عجز گفتم :
-تو رو خدا بردیا الان نه!
-من الان #میخوامت. الان فهمیدی؟
بعد از تموم شدن حرفش لب هاش رو روی لب هام گذاشت. هق هقم توی گلوم میموند!
دستام رو بالا گرفت و #لباسم رو با اون دستش بالا کشید، دستام رو رها کرد، لباس رو پایین تخت انداخت.
ازم جدا شد، بلند شد که لباسای خودش رو در بیاره!
پتو رو روی تن لختم کشیدم و با گریه گفتم :
-به جون من! الان نه بردیا.
دست های لرزونم رو نشونش دادم و ادامه دادم :
-ببین چطور داره میلرزه، من #رابطه عاشقانه میخوام اونم زمانی که عروسیمون تموم شد نه اینجوری! با من اینجوری نکن.
-من این چیز ها حالیم نیست #صیغه منی کسی هم امشب نمیاد پس با خیال راحت کارم رو میکنم تو هم سعی کن #لذت ببری، چموش بازی در بیاری خودت بیشتر #درد میکشی!
https://t.me/joinchat/AAAAAEm-EW2yaALQkQrRBA
برای خوندن ادامش داخل کانال جویین بده بخون😍
یعنی بردیا به دخترمون ت.جاوز میکنه؟😱
#پارتیواقعیدرآیندهنزدیک
با هق هق گفتم :
-ولم کن بردیا!
با تحکم گفت :
-ولت نمیکنم الان مال منی! بفهم آیشن الان من #محرمتم!
پیراهنم رو با عصبانیت بالا کشید که سریع لبه هاش رو گرفتم و کشیدم پایین.
با عجز گفتم :
-تو رو خدا بردیا الان نه!
-من الان #میخوامت. الان فهمیدی؟
بعد از تموم شدن حرفش لب هاش رو روی لب هام گذاشت. هق هقم توی گلوم میموند!
دستام رو بالا گرفت و #لباسم رو با اون دستش بالا کشید، دستام رو رها کرد، لباس رو پایین تخت انداخت.
ازم جدا شد، بلند شد که لباسای خودش رو در بیاره!
پتو رو روی تن لختم کشیدم و با گریه گفتم :
-به جون من! الان نه بردیا.
دست های لرزونم رو نشونش دادم و ادامه دادم :
-ببین چطور داره میلرزه، من #رابطه عاشقانه میخوام اونم زمانی که عروسیمون تموم شد نه اینجوری! با من اینجوری نکن.
-من این چیز ها حالیم نیست #صیغه منی کسی هم امشب نمیاد پس با خیال راحت کارم رو میکنم تو هم سعی کن #لذت ببری، چموش بازی در بیاری خودت بیشتر #درد میکشی!
https://t.me/joinchat/AAAAAEm-EW2yaALQkQrRBA
برای خوندن ادامش داخل کانال جویین بده بخون😍
یعنی بردیا به دخترمون ت.جاوز میکنه؟😱