پیشنهاد ویژه dan repost
#اومدن_خواستگاری_زن_متاهل😧😱❌❌
خانواده آقا #سید برای خواستگاری نگار اومده بودن و زهره خانم با آب و تاب از مهدی شون تعریف میکرد.
-این پسر ما هر وقت گفتیم بیا #زن بگیریم برات هی میگفت نه زوده، چه میدونم عاشق نشدم و از این حرفها که این دوره زمونهای ها میزنن. میرفت سرکار میاومد منم هر روز حسرت میخوردم که چرا این بچه زن نمیگیره.
تا اینکه دخترتون رو تو مراسمهامون دید یه دل نه صد دل #عاشقش شد، منم از خدام بود دست روی همچین #جواهری بذاره، اگه اجازه بدی پریچهر جون این دوتا جوون برن یه گوشه حرفهاشون رو بزنن.
-اختیار داری زهره جون، ریش و قیچی دست شما و آقا سید.
آقا سید تشکری کرد و به پسرش اشاره کرد بلند بشه و #نگار هم از جاش بلند شد که یهو زهره خانم گفت:
-جسارت نباشه پریچهر جون ولی ما برای #خواستگاری نورا جون اومدیم.
چایی تو گلوم شکست و به #سرفه افتادم، زهره خانم با هول ولا #ضربهای به پشتم زد که بعد دقایقی حالم جا اومد.
هیچکس #توان حرف زدن نداشت که کیوان با #خشمی که تو کلامش پیدا بود گفت:
-زهره خانم.
با #ترس نگاهی به کیوان انداختم که دستش رو #مشت کرده بود و صورتش قرمز شده بود.
-خونه رو اشتباه اومدید.
-وا آقا کیوان مگه میشه؟ ما اومدیم #خواستگاری نورا جون دیگه!
-یعنی میخواید بگید اومدید خواستگاری #همسر من دیگه؟
مهدی #سریع سر بلند کرد و نگاه کیوان انداخت که آقا سید با #بهت گفت:
-چی؟!
-نورا #زن منه آقا سید.
https://t.me/joinchat/AAAAAEVEv3Sci72UuoDJ2A
خانواده آقا #سید برای خواستگاری نگار اومده بودن و زهره خانم با آب و تاب از مهدی شون تعریف میکرد.
-این پسر ما هر وقت گفتیم بیا #زن بگیریم برات هی میگفت نه زوده، چه میدونم عاشق نشدم و از این حرفها که این دوره زمونهای ها میزنن. میرفت سرکار میاومد منم هر روز حسرت میخوردم که چرا این بچه زن نمیگیره.
تا اینکه دخترتون رو تو مراسمهامون دید یه دل نه صد دل #عاشقش شد، منم از خدام بود دست روی همچین #جواهری بذاره، اگه اجازه بدی پریچهر جون این دوتا جوون برن یه گوشه حرفهاشون رو بزنن.
-اختیار داری زهره جون، ریش و قیچی دست شما و آقا سید.
آقا سید تشکری کرد و به پسرش اشاره کرد بلند بشه و #نگار هم از جاش بلند شد که یهو زهره خانم گفت:
-جسارت نباشه پریچهر جون ولی ما برای #خواستگاری نورا جون اومدیم.
چایی تو گلوم شکست و به #سرفه افتادم، زهره خانم با هول ولا #ضربهای به پشتم زد که بعد دقایقی حالم جا اومد.
هیچکس #توان حرف زدن نداشت که کیوان با #خشمی که تو کلامش پیدا بود گفت:
-زهره خانم.
با #ترس نگاهی به کیوان انداختم که دستش رو #مشت کرده بود و صورتش قرمز شده بود.
-خونه رو اشتباه اومدید.
-وا آقا کیوان مگه میشه؟ ما اومدیم #خواستگاری نورا جون دیگه!
-یعنی میخواید بگید اومدید خواستگاری #همسر من دیگه؟
مهدی #سریع سر بلند کرد و نگاه کیوان انداخت که آقا سید با #بهت گفت:
-چی؟!
-نورا #زن منه آقا سید.
https://t.me/joinchat/AAAAAEVEv3Sci72UuoDJ2A