🍷مستی برای آغوش تو🍷
نگار.ب (صاحب عشق)🌸✨
#p268
اما باید به این تعجبها پایان میدادم پس نفسی گرفتم و بلند شدم.
به سمتشون رفتم و با اخم مصنوعی به پریناز گفتم: «بکش کنار.»
سعی کردم دستش رو از ماکان جدا کنم. اما سفت چسبیده بود.
ماکان با لبخند کثیف و زشتی به من نگاه میکرد. اما بیشتر سعی کرد پریناز رو از خودش جدا کنه.
در نهایت پریناز با اخم و ناراحتی، تلو تلو خوران از ما جدا شد. کنار ماکان که نشستم، دستش رو دور گردنم انداخت.
از این وضعیت راضی نبودم. از دیدن چندتا آدم مست و بیکار حالم بد میشد.
به پناه نگاه کردم که لبخند مصنوعیای تحویلم داد. ای کاش همه چی رو میدونست و من میتونستم دست از دروغ گفتن بردارم.
ماکان سرش رو تو گردنم کرد و عطری رو که به گردنم زده بودم نفس کشید.
تنم از این همه نزدیکی مور مور شد و دلم ریخت.
ماکان خمار به من نگاه کرد. صدای آهنگ پخش میشد و پریناز و آرمین میرقصیدن. البته اگر میشد اسمش رو رقص گذاشت، بیشتر تو هم میلولیدن!
عصبی زیر لب گفتم: «ماکان حواست باشه داری چی کار میکنی!»
ماکان بوسهی ریزی به گردنم زد.
- تو خیلی خوشگلی مارال.
از اینکه ازم تعریف کرد، تعجب نکردم. این رو بار ها فرنگیس برای کشوندن من به راه کثیف خودش میگفت. ماکان هم که مست بود و نمیفهمید داره چی میگه.
- میدونم. از من فاصله بگیر.
گوشم رو بوسید، داشت حالم بد میشد. همه وجودم از عصبانیت داغ کرده بود.
- من نمیخوام ازت فاصله بگیرم. مگه ما زن و شوهر نیستیم؟
- تا دو دقیقه پیش پریناز داشت تو بغلت وُل میخورد. حالا من زنتم؟ تو الان مستی، نمیفهمی چی میگی. فقط حواست باشه داری چی کار میکنی که فردا بد پشیمون میشی!
ماکان دستش رو روی رون پام کشید. دلم میخواست همونجا سیلیِ جانانهای به صورتش بزنم.
- ولی من پریناز رو نمیخواستم.
- باشه ولی من رو هم نمیتونی داشته باشی!
از عصبانیت چشمهام کاسه خون شده بود.
- آره خب، من هم که تو رو نمیخوام. فقط تو خیلی خوشگلی آدم رو وسوسه میکنی.
لالهی گوشم رو گاز گرفت.
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
نگار.ب (صاحب عشق)🌸✨
#p268
اما باید به این تعجبها پایان میدادم پس نفسی گرفتم و بلند شدم.
به سمتشون رفتم و با اخم مصنوعی به پریناز گفتم: «بکش کنار.»
سعی کردم دستش رو از ماکان جدا کنم. اما سفت چسبیده بود.
ماکان با لبخند کثیف و زشتی به من نگاه میکرد. اما بیشتر سعی کرد پریناز رو از خودش جدا کنه.
در نهایت پریناز با اخم و ناراحتی، تلو تلو خوران از ما جدا شد. کنار ماکان که نشستم، دستش رو دور گردنم انداخت.
از این وضعیت راضی نبودم. از دیدن چندتا آدم مست و بیکار حالم بد میشد.
به پناه نگاه کردم که لبخند مصنوعیای تحویلم داد. ای کاش همه چی رو میدونست و من میتونستم دست از دروغ گفتن بردارم.
ماکان سرش رو تو گردنم کرد و عطری رو که به گردنم زده بودم نفس کشید.
تنم از این همه نزدیکی مور مور شد و دلم ریخت.
ماکان خمار به من نگاه کرد. صدای آهنگ پخش میشد و پریناز و آرمین میرقصیدن. البته اگر میشد اسمش رو رقص گذاشت، بیشتر تو هم میلولیدن!
عصبی زیر لب گفتم: «ماکان حواست باشه داری چی کار میکنی!»
ماکان بوسهی ریزی به گردنم زد.
- تو خیلی خوشگلی مارال.
از اینکه ازم تعریف کرد، تعجب نکردم. این رو بار ها فرنگیس برای کشوندن من به راه کثیف خودش میگفت. ماکان هم که مست بود و نمیفهمید داره چی میگه.
- میدونم. از من فاصله بگیر.
گوشم رو بوسید، داشت حالم بد میشد. همه وجودم از عصبانیت داغ کرده بود.
- من نمیخوام ازت فاصله بگیرم. مگه ما زن و شوهر نیستیم؟
- تا دو دقیقه پیش پریناز داشت تو بغلت وُل میخورد. حالا من زنتم؟ تو الان مستی، نمیفهمی چی میگی. فقط حواست باشه داری چی کار میکنی که فردا بد پشیمون میشی!
ماکان دستش رو روی رون پام کشید. دلم میخواست همونجا سیلیِ جانانهای به صورتش بزنم.
- ولی من پریناز رو نمیخواستم.
- باشه ولی من رو هم نمیتونی داشته باشی!
از عصبانیت چشمهام کاسه خون شده بود.
- آره خب، من هم که تو رو نمیخوام. فقط تو خیلی خوشگلی آدم رو وسوسه میکنی.
لالهی گوشم رو گاز گرفت.
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️