⛓🩸⛓🩸⛓🩸⛓🩸⛓🩸
🩸⛓🩸⛓🩸⛓🩸⛓
⛓🩸⛓🩸⛓🩸
🩸⛓🩸⛓
⛓🩸
#اربابشیطان
#پارت_6
کارن:
دستورمو دادم و به سمت عمارت رفتم
این دختر ذهنمو بدجوری درگیر کرده بود از آزار دادنش لذت میبردم.
خوشم میومد وقتی اذیتش میکردم.
به سمت اتاقم رفتم الان فقط یه دوش حسابی میتونست این خستگی رو از تنم در بیاره ...
از حموم ک بیرون اومدم یه پرونده زرد رنگ رو میز دیدم،
اوممم همونجوری که خواسته بودم مشخصات اون دختره بود
آرزو متولد ۱۳۸۰ اصالتاً تهرانی
تو سن ۱۵ سالگی خانوادشو در اثر تصادف از دست داده و یه مدت پیش مادر بزرگ پدریش زندگی میکرده
اما ۴ سالی میشده که مستقل شده بوده و سرکار میرفته
از گرایشا خبر نداره و تو ۱ ماهی که دزدیده شده با بعضی چیزا آشنا شده
دیگه هیچ اطلاعاتی ازش نبود.
پس کارمون زیاده باید اول ببینم گرایشش به سمت چیه
پرونده رو میبندم و میرم رو تختم دراز میکشم .
امروز به شدت روز خسته کننده ای بود
به ۳ نرسیده چشمام بسته میشه و به خواب عمیقی فرو میرم ...
آرزو:
خیلی گرمم بود داشتم آبپر میشدم دیگه.
دیشب یکم جیغ و داد کردم ولی هیچ خبری نشد فهمیدم که نباید الکی خودمو خسته کنم، تا نخواد اجازه نمیده بیام بیرون
کمر و گردنم خشک شده بودن
بدنم تو وضعیت بدی بود
پاهام جمع شده تو شکمم بود و گردنم خم ...
حالم اصلا خوب نبود. نفس کشیدنم هی سخت تر میشد،مخصوصا وقتی آفتاب از لبه های صندوق زد تو و گرم شد دیگه هیچ هوایی برا نفس کشیدنم نبود
سینم خس خس میکنه
برای بلعیدن هوا تقلا میکنم ولی نتیجه ای نداره و کم کم پلکام روی هم میوفته و به عالم بیخبری فرو میرم....
با سوزش دستم چشمامو باز میکنم
چندباری پلک میزنم تا دیدم واضح بشه
اول فکر کردم بیمارستانم ولی بعد حواسم به در و دیوارهای اتاق جلب شد
پر بود از عکسای کارن
گوشه اتاقش یه قفس بود
کنار قفس دیواری بود که بهش یه سری زنجیر وصل شده بود و نمیدونم برای چی بود
× حالت خوب شده که شروع کردی به فضولی ؟
انقدری محو دکور اتاق شده بودم که متوجه اومدنش نشدم
× لالی مگه چرا بهم نگفتی آسم داری ؟
_ میخواستم بهتون بگم اما اجازه ندادید
× بیماری دیگه ای هم داری؟
سرمو به چپ و راست به معنای نه تکون میدم
ولی انگار که با این کار اعصاب نداشتشو تحریک کردم
چون با چند قدم بلند خودشو بهم میرسونه و گلومو فشار میده
× تخم سگ کاری نکن ک از آسم نه ،از خفگی زیر دستای من بمیری
وقتی سوال میپرسم حرف بزن و جواب منو بده
اگه انقدر زبونت بلا استفادس برات قطعش کنم راحت بشی هوم؟!؟
_زبون منو قطع کنه ؟الان جدی داره میگه ؟
به صورتش که نمیخوره شوخی کنه
دهنمو باز کردم تا بگم چشم معذرت میخام
اما باز کردن دهنم همانا و اسیر شدن زبونم بین دستاش همانا...
با انگشتش زبونمو گرفته بود و به سمت بیرون میکشید
× زبونتم که درازه پس ازش استفاده کن تا کلا نبریدمش فهمیدی ؟
خب بیا بعد میگه چرا حرف نمیزنی بابا مرد مومن وقتی زبونمو گرفتی چجوری حرف بزنم
خاستم باز سرمو تکون بدم که انگشت اشارشو گرفت جلو صورتم و به حالت تهدید واری گفت
×اگه جرعت داری سرتو تکون بده
مرتیکه روانی
_ب...ل...ف...ابانمبزوومهب (بله فهمیدم)
ولی فقط صداهای گنگی از دهنم خارج شد
اما انگار فهمید چی گفتم که خوبه ای گفت و زبونمو ول کرد
⛓🩸
🩸⛓🩸⛓
⛓🩸⛓🩸⛓🩸
🩸⛓🩸⛓🩸⛓🩸⛓
🆔 :
@deathrom