#اعتراف
منم وقتی که مجرد بودم یه سوتی بدی دادم،یادمه اون موقع داداشم دانشجوی معماری بود میخواست ماکت درست کنه کلی وسایل خرده ریزه و چوب و پنبه و اینجور چیزا خریده بود،وقتی باهم درست کردیم تموم شد بلند شوم وسایلارو جمع کنم، هی آشغالارو جمع میکردم میبردم تو آشپزخونه هی دوباره میدیدم عه چقدر پنبه ریخته شده ،دوباره میبردم دوباره برگشتنی میدیدم عه چرا انقدر زیاده،چرا اصلا رفتنی نمیبینم فقط برگشتنی میبینم،خلاصه کاشف به عمل اومد پنبه های نوار بهداشتیم بود که از زیر شلوارم درمیومد بیرون و میریخت زمین منم فکر میکردم پنبه ی ماکته😂خداروشکر کسی نفهمید
منم وقتی که مجرد بودم یه سوتی بدی دادم،یادمه اون موقع داداشم دانشجوی معماری بود میخواست ماکت درست کنه کلی وسایل خرده ریزه و چوب و پنبه و اینجور چیزا خریده بود،وقتی باهم درست کردیم تموم شد بلند شوم وسایلارو جمع کنم، هی آشغالارو جمع میکردم میبردم تو آشپزخونه هی دوباره میدیدم عه چقدر پنبه ریخته شده ،دوباره میبردم دوباره برگشتنی میدیدم عه چرا انقدر زیاده،چرا اصلا رفتنی نمیبینم فقط برگشتنی میبینم،خلاصه کاشف به عمل اومد پنبه های نوار بهداشتیم بود که از زیر شلوارم درمیومد بیرون و میریخت زمین منم فکر میکردم پنبه ی ماکته😂خداروشکر کسی نفهمید