تجاوز به من در دوران حاملگی
#تجاوز
اهل داستان نویسی نیستم.اینم کوتاهش میکنم.و خاطره دردناکیه برام اما متضادش اینه بعد از سال ها تحریکم میکنه
سال ۹۲ ازدواج کردم با پسر داییم.من الان ۴۲ سالمه و بدنم سفید و گوشتیه.تو دوره مجردی رابطه مقعدی داشتم و برا من حداقل از رابطه واژن لذتش بیشتره.اما این سکس اون موقع احساس حقارت بهم داد.تجاوزی دردناک.اما الان حتی یه سال بعد از این اتفاق هر بار بهش فکر میکنم شهوت تمام وجودمو میگیره.هر اتفاقی تو این دنیا دو وجهه داره.بیست روز قبل از عید تمام فامیل تو باغ عموی بزرگم دعوت بودن.حدودا چهار سال و نیم از ازدواجم گذشته بود.حتی فامیل های دورمون هم از رشت اومده بودن.توی این فامیل ها .که میشد پسره دختر عمه بزرگم.که اسمش بهزاد بود حدودا ۲۰ ساله.کشتی گیر با یه گوش شکسته.از اون پسر قلدرها و گردن کلفت.ماه هشتم بارداریم بود و دو ماه بود با شوهرم سکس نداشتم حتی یه جا هم نمیخوابیدیمو به شدت شهوتی بودم.شب سوم توی باغ.حدود ساعت دو شب بیدار شدم که برم دستشویی.رفتم تو دستشویی ته باغ که دیدم آب نریختن و…بوی بد و… خلاصه.تصمیم گرفتم برم قسمت سمت راست گوشه این باغ چهار هکتاری.تو تاریکی بشینم کارمو کنم برگردم داخل.پشت یه درخت شرت و ساپورت مشکی رو باهم خوردم زیر نشستم.یه کم که ادرارم در اومد.یه دست اومد سمت دهنم که وایسا وایسا نه بلند نشو.ادرارم بند اومد.اروم گف بخدا دوستت دارم.منم و اینا نترس.دستشو برداشتم گفتم بهزاد چته اینجور میکنی؟ترس همه وجودمو گرفته بود ضربان قلبم هزار.واقعا مرز سکته بودم.لرزش زانوهامو حس میکردم.بهزاد دسشو برد سمت کصم و دو لپشو با دو انگشت محکم گرفت.دستشو برداشتم گفتم جیغ میزنم شوهرم و مهدی پسرعموم بیان همینجا بکشنت.یه هو حالت عصبانیت.دست چپشو اورد بالا به حالت مشت.گفت جیغ بزن تا یه مشت بزنم تو شکمت بچتو نفله کنم از دیوار بپرم بیرون ببینی خدا هم نمیتونه منو بگیره.سر هیچ و پیچ بچه عزیزتو سقط نکن.گناه داره.اشکام اومد تو چشمام حالت گریه التماس.ببین چته جون مامان ریحانت.من میخوام مادر بشم.الانم نرم داخل میان دنبالم.بزار برم تورو خدا.زندگیم نابود نکن.بهزاد اروم گف یه لحظه دس میزنم برو.همش دو دقیقه.نمونی مشت رو میزنم الفرار.تو وایسا.ساکت موندم.سرشو اورد زیر نگا کصم کرد.گف لبه زده باد کرده.نه حاملم بهزاد.وایسا تکی تو بده به درخت.اروم عقب رفتم تکیه دادم.یواشکی نگاه ساختمون باغ و چراغاش کردم که تقریبا دور بود.حالا نگرانیم این بود تو این وضعیت کسی ببینم و دعا میکردم یکی نیاد.اما دو دقیقه قبلش دعا میکردم یکی بیاد نجاتم بده.بهزاد:پاتو یه کم باز کن.باز کردم.صورتشو چسبوند بین پام.ا بین کصم بو کشید.حقیقت یه کم شهوتی شدم.اما تمام بدنم میلرزید سرما و یخ زدن دستام.ترس استرس سرما شهوت همه چی قاطی بود.بدنمو دادم جلو.چشاش اومد بالا یه نگا بم کرد که داشتم نگاش میکردم.اروم کصمو خورد و محکم میمکید.نفس زدنام شروع شد.اروم گفتم الان یکی میاد.گف خفه دیگه.بگو بیاد یا فردا بگی.یا من میکشمش یا اون منو.در دوحالتم تو بدبختی.زدم زیر گریه.خدااااا بابا ولم کن جون عزیزات تروخدا تروخدا یا امام حسین کمکم کن.خدایا…انگار کر و لال شده بود.همینجوری میمکید چشماشم بسته بود.سرشو اورد بالا منم اشکامو با استینم پاک کردم با صدای اروم گف میدونی دارم ادرارتو قورت میدم.با حالت صدا گرفتم و وحشت کردم گفتم خب چرا میخوری؟گف بخدا دوستت دارم.قلبی نه الکی.تو این باغ دو باره دارم جق میزنم نیاز دارم خو.گفتمش بذار با دست ابتو بیارم بریم.گف تو تکی تو بده.با دس فشارم داد به درخت.یه نفس عمیق بکش.کشیدم.اروم اروم فقط اروم باش هیچی نمیشه.از شدت علاقه بهت دارم این کارو میکنم.فکر هیچیو نکن.من یه کم اروم شدم دیگه خودمو واگذار کردم.شله شل.گفتم بیا بخور زودتر تموم شه.وقتی بار دوم لبشو چسبوند به چوچولمو میمکید یه لذت همه وجودمو گرفت چشامو بستم تو دلم گذشت بذار بخوره.دستشو زد به کونم گف برگرد.برگشتم.دو لپ پشتمو باز کرد و شروع کرد به سوراخ پشتم زبون زدن.من رابطه مقعدی داشتم اما کسی تا حالا پشتمو نخورده بود.اروم ناله کردم و نفس نفس زدم.صدا کثافتش اومد که ببین چقد خوبه.هی الکی اره نه میکنی.گور پدر خانواده تو خانواده من.بگو ریدم دنبال اب میگشتم.منم که گفتم تو ماشین میخوابم الان تو ماشین خوابم.اینا رو که گفت اروم کمرمو قوس کردم.دوباره با فشار بیشتر مقعدمو لیس میزد دیگه واقعا داشتم لذت میبردم.زبونشو میکرد تو پشتم.ناله میکردم و سه چهار دقیقه که گذشت حس کردم دو رون پام بی حس شده و واقعا تو فضا بودم.شهوت و حشریت کل وجودمو گرفته بود برگشتم با نوری که خیلی ضعیف از چراغا میومد چشاشو دیدم که بستس داره میخوره پشتمو .گوش شکسته سمت چپش رو هم دیدم که حس اطمینان بهم داد.نمیدونم چرا ولی داد.دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم بهز
#تجاوز
اهل داستان نویسی نیستم.اینم کوتاهش میکنم.و خاطره دردناکیه برام اما متضادش اینه بعد از سال ها تحریکم میکنه
سال ۹۲ ازدواج کردم با پسر داییم.من الان ۴۲ سالمه و بدنم سفید و گوشتیه.تو دوره مجردی رابطه مقعدی داشتم و برا من حداقل از رابطه واژن لذتش بیشتره.اما این سکس اون موقع احساس حقارت بهم داد.تجاوزی دردناک.اما الان حتی یه سال بعد از این اتفاق هر بار بهش فکر میکنم شهوت تمام وجودمو میگیره.هر اتفاقی تو این دنیا دو وجهه داره.بیست روز قبل از عید تمام فامیل تو باغ عموی بزرگم دعوت بودن.حدودا چهار سال و نیم از ازدواجم گذشته بود.حتی فامیل های دورمون هم از رشت اومده بودن.توی این فامیل ها .که میشد پسره دختر عمه بزرگم.که اسمش بهزاد بود حدودا ۲۰ ساله.کشتی گیر با یه گوش شکسته.از اون پسر قلدرها و گردن کلفت.ماه هشتم بارداریم بود و دو ماه بود با شوهرم سکس نداشتم حتی یه جا هم نمیخوابیدیمو به شدت شهوتی بودم.شب سوم توی باغ.حدود ساعت دو شب بیدار شدم که برم دستشویی.رفتم تو دستشویی ته باغ که دیدم آب نریختن و…بوی بد و… خلاصه.تصمیم گرفتم برم قسمت سمت راست گوشه این باغ چهار هکتاری.تو تاریکی بشینم کارمو کنم برگردم داخل.پشت یه درخت شرت و ساپورت مشکی رو باهم خوردم زیر نشستم.یه کم که ادرارم در اومد.یه دست اومد سمت دهنم که وایسا وایسا نه بلند نشو.ادرارم بند اومد.اروم گف بخدا دوستت دارم.منم و اینا نترس.دستشو برداشتم گفتم بهزاد چته اینجور میکنی؟ترس همه وجودمو گرفته بود ضربان قلبم هزار.واقعا مرز سکته بودم.لرزش زانوهامو حس میکردم.بهزاد دسشو برد سمت کصم و دو لپشو با دو انگشت محکم گرفت.دستشو برداشتم گفتم جیغ میزنم شوهرم و مهدی پسرعموم بیان همینجا بکشنت.یه هو حالت عصبانیت.دست چپشو اورد بالا به حالت مشت.گفت جیغ بزن تا یه مشت بزنم تو شکمت بچتو نفله کنم از دیوار بپرم بیرون ببینی خدا هم نمیتونه منو بگیره.سر هیچ و پیچ بچه عزیزتو سقط نکن.گناه داره.اشکام اومد تو چشمام حالت گریه التماس.ببین چته جون مامان ریحانت.من میخوام مادر بشم.الانم نرم داخل میان دنبالم.بزار برم تورو خدا.زندگیم نابود نکن.بهزاد اروم گف یه لحظه دس میزنم برو.همش دو دقیقه.نمونی مشت رو میزنم الفرار.تو وایسا.ساکت موندم.سرشو اورد زیر نگا کصم کرد.گف لبه زده باد کرده.نه حاملم بهزاد.وایسا تکی تو بده به درخت.اروم عقب رفتم تکیه دادم.یواشکی نگاه ساختمون باغ و چراغاش کردم که تقریبا دور بود.حالا نگرانیم این بود تو این وضعیت کسی ببینم و دعا میکردم یکی نیاد.اما دو دقیقه قبلش دعا میکردم یکی بیاد نجاتم بده.بهزاد:پاتو یه کم باز کن.باز کردم.صورتشو چسبوند بین پام.ا بین کصم بو کشید.حقیقت یه کم شهوتی شدم.اما تمام بدنم میلرزید سرما و یخ زدن دستام.ترس استرس سرما شهوت همه چی قاطی بود.بدنمو دادم جلو.چشاش اومد بالا یه نگا بم کرد که داشتم نگاش میکردم.اروم کصمو خورد و محکم میمکید.نفس زدنام شروع شد.اروم گفتم الان یکی میاد.گف خفه دیگه.بگو بیاد یا فردا بگی.یا من میکشمش یا اون منو.در دوحالتم تو بدبختی.زدم زیر گریه.خدااااا بابا ولم کن جون عزیزات تروخدا تروخدا یا امام حسین کمکم کن.خدایا…انگار کر و لال شده بود.همینجوری میمکید چشماشم بسته بود.سرشو اورد بالا منم اشکامو با استینم پاک کردم با صدای اروم گف میدونی دارم ادرارتو قورت میدم.با حالت صدا گرفتم و وحشت کردم گفتم خب چرا میخوری؟گف بخدا دوستت دارم.قلبی نه الکی.تو این باغ دو باره دارم جق میزنم نیاز دارم خو.گفتمش بذار با دست ابتو بیارم بریم.گف تو تکی تو بده.با دس فشارم داد به درخت.یه نفس عمیق بکش.کشیدم.اروم اروم فقط اروم باش هیچی نمیشه.از شدت علاقه بهت دارم این کارو میکنم.فکر هیچیو نکن.من یه کم اروم شدم دیگه خودمو واگذار کردم.شله شل.گفتم بیا بخور زودتر تموم شه.وقتی بار دوم لبشو چسبوند به چوچولمو میمکید یه لذت همه وجودمو گرفت چشامو بستم تو دلم گذشت بذار بخوره.دستشو زد به کونم گف برگرد.برگشتم.دو لپ پشتمو باز کرد و شروع کرد به سوراخ پشتم زبون زدن.من رابطه مقعدی داشتم اما کسی تا حالا پشتمو نخورده بود.اروم ناله کردم و نفس نفس زدم.صدا کثافتش اومد که ببین چقد خوبه.هی الکی اره نه میکنی.گور پدر خانواده تو خانواده من.بگو ریدم دنبال اب میگشتم.منم که گفتم تو ماشین میخوابم الان تو ماشین خوابم.اینا رو که گفت اروم کمرمو قوس کردم.دوباره با فشار بیشتر مقعدمو لیس میزد دیگه واقعا داشتم لذت میبردم.زبونشو میکرد تو پشتم.ناله میکردم و سه چهار دقیقه که گذشت حس کردم دو رون پام بی حس شده و واقعا تو فضا بودم.شهوت و حشریت کل وجودمو گرفته بود برگشتم با نوری که خیلی ضعیف از چراغا میومد چشاشو دیدم که بستس داره میخوره پشتمو .گوش شکسته سمت چپش رو هم دیدم که حس اطمینان بهم داد.نمیدونم چرا ولی داد.دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم بهز