می دم جلال برات بیاره. فردا ظهر می آیم دنبالت، ناهار رو بیرون می خوریم و بعد میریم فرودگاه.
به محض اینکه رسیدم خونه یه دوش گرفتم و خونه رو حسابی تمیز کردم . ساعت یک بود که جلال با یه قابلمه غذا اومد. حسابی غر زد و خط و نشون کشید که اول باید سارا رو بکنه بعد اگه سارا خواست من برم سراغش. هیچی نگفتم ناهار رو خوردیم تا سارا اومد. با هر دو تامون روبوسی کرد و به جلال گفت تا آماده می شه بره دوش بگیره. تا جلال رفت تو حموم سریع اومد پیشم و گفت: لخت شو و خودش هم سریع لخت شد. نمی دونستم چه نقشه ای کشیده فقط هر کاری می گفت انجام می دادم. جلوم زانو زد و شروع کرد به ساک زدن و با دستش کسش رو می مالید و آروم ناله می کرد حسابی که کیرم رو خیس کرد ازم خواست جلوی در حموم دراز بکشم، خودش اومد روم و به سختی و آروم آروم کیرم رو کرد تو کسش. معلوم بود هنوز درد داره. یکم صبر کرد و شروع کرد به تکون دادن خودش، یکم که جا باز کرد شروع کرد به بالا و پایین کردن و ناله هاش بلندتر شد. جلال از حموم اومد بیرون، صحنه رو که دید ماتش برد. گفت: چیکار دارین میکنین؟ سارا با صدای حشریش گفت: داری میبینی که دارم به کورش کس میدم. جلال دیوونه شد. گفت: مگه قرار نبود من پردتو بزنم؟ سارا گفت: خودم پردم رو زدم تو لیاقتش رو نداشتی و به بالا و پایین کردن ادامه داد.جلال لال شده بود و هیچی نمی گفت. سارا گفت اگه می خوای بکنی زود باش من ارضا شم ممکنه پشیمون بشم. جلال حولش رو انداخت و اومد سمت سارا. سارا به من گفت: اجازه میدی براش بخورم؟ گفتم: نه میخوام لبات رو بخورم کیری می شه دوست ندارم. روم دراز کشید و شروع کرد به خوردن لبام. با دستش کیر جلال رو گرفت و شروع کرد به جلق زدن. سارا انگشتام رو کرد تو دهنش و حسابی خیسش کرد و گفت بکنم تو کونش. همینجور که داشت روم بالا و پایین میرفت، انگشت وسطم رو کردم تو کونش که ناله ای از روی رضایت کشید. حسابی انگشتم رو تو پشتش می چرخوندم و جلو عقب میکردم، یکم که جا باز کرد دومی رو هم کردم توش. سارا با ناله گفت: یواش تر لعنتی. حرکاتش تندتر شده بود و ناله هاش بلندتر با گفتن چند بار جانم جانم رو کیرم ارضا شد و چند لحظه بعد بلند شد و خوابید رو زمین. به جلال گفت کسش رو بخوره و از من خواست کیرمو بکنم تو دهنش. جلال با اکراه شروع کرد به خوردن کسش تا دوباره حشری شد. به جلال گفت بخوابه رو زمین و رفت نشست رو کیرش و تمام وزنش رو انداخت روش. با دو تا دستش کونش رو باز کرد و ازم خواست بکنم توش. جلال گفت: حداقل بذار کونت رو من اول بکنم. سارا بدون اینکه چیزی بگه لبهاش رو گذاشت رو لب های جلال و منم نشستم پشتش و کیرمو خیلی آروم کردم تو کونش. یواش یواش فرو می کردم تو تا نصفه هاش کردم تو که سارا گفت: بسه همونجا نگهش دار. جلال خیلی عصبی شده بود داشت تکون میخورد تا بتونه بلند شه ولی سارا نمیذاشت. جلال که دید کاری ازش بر نمیاد آروم گرفت ولی کیرش شل شده بود و از کس سارا اومد بیرون. به خواست سارا تلمبه هام رو محکمتر می زدم. سارا گفت: کورش جان با تمام زورت بزن کونم رو جر بده میخوام ارضا بشم. حسابی عرق کرده بودم و پاهام خسته شده بود ولی اینقدر ادامه دادم تا سارا خودش رو محکم منقبض کرد و با شدت ارضا شد. بهش گفتم دارم میام سارا چکار کنم؟ گفت بریز تو دهنم، سریع از روش بلند شدم و سارا کیرم رو کرد تو دهنش و تا قطره آخر آبم رو با لذت خورد. کارد میزدی به جلال خونش در نمی اومد. بلند شد و لگدی به من و سارا زد و لباس پوشید و رفت.
یکم تو بغل سارا خوابیدم تا بلند شد رفت خودش رو شست و کلی ازم تشکر کرد و رفت. شش ماه بعد هم با سیاوش ازدواج کرد.
فردا ظهر معمار و زنش اومدن دنبالم یه جیپ آهو آورده بود که پشتش رو رختخواب پهن کرده بودن برای بابام. ناهار رو خوردیم و رفتیم فرودگاه. بعد از چند ساعت معطلی مامان در حالی که داشت ویلچری رو که بابام روش نشسته بود هل می داد اومد. بعد از کلی بغل و بوس و نوازش های مادرانه، معمار بابام رو گذاشت پشت ماشین و رفتیم سمت خونه. معمار شام رو از بیرون سفارش داد. شام رو خونه خودمون خوردیم. معمار پول هایی که حاجی داده بود رو داد بابام و گفت: اینا رو حاجی داده برای این چند وقت که دستتون خالی نباشه. فردا ظهر هم مزاحمتون میشیم با یه خبر خوش.
فردا نزدیکیای ظهر معمار و حاجی اومدن. کلی هم میوه و تنقلات خریده بودن. حاجی از وضع بابام پرسید و وقتی فهمید تا یکسال دیگه بابام نمی تونه راه بره خیلی ناراحت شد. گفت: نگران هیچی نباشین نمیزارم آب تو دلتون تکون بخوره همه خرجاتون تا وقتی آقای بهرامی دوباره سر پا بشن من عهده می گیرم. تازه یه واحد هم تو همون ساختمون براتون در نظر گرفتم. البته میدونین که دنبال شکایت نباید برین. هر چی هم لازم داشتین به آقا معمار بگین براتون فراهم می کنم. باب
به محض اینکه رسیدم خونه یه دوش گرفتم و خونه رو حسابی تمیز کردم . ساعت یک بود که جلال با یه قابلمه غذا اومد. حسابی غر زد و خط و نشون کشید که اول باید سارا رو بکنه بعد اگه سارا خواست من برم سراغش. هیچی نگفتم ناهار رو خوردیم تا سارا اومد. با هر دو تامون روبوسی کرد و به جلال گفت تا آماده می شه بره دوش بگیره. تا جلال رفت تو حموم سریع اومد پیشم و گفت: لخت شو و خودش هم سریع لخت شد. نمی دونستم چه نقشه ای کشیده فقط هر کاری می گفت انجام می دادم. جلوم زانو زد و شروع کرد به ساک زدن و با دستش کسش رو می مالید و آروم ناله می کرد حسابی که کیرم رو خیس کرد ازم خواست جلوی در حموم دراز بکشم، خودش اومد روم و به سختی و آروم آروم کیرم رو کرد تو کسش. معلوم بود هنوز درد داره. یکم صبر کرد و شروع کرد به تکون دادن خودش، یکم که جا باز کرد شروع کرد به بالا و پایین کردن و ناله هاش بلندتر شد. جلال از حموم اومد بیرون، صحنه رو که دید ماتش برد. گفت: چیکار دارین میکنین؟ سارا با صدای حشریش گفت: داری میبینی که دارم به کورش کس میدم. جلال دیوونه شد. گفت: مگه قرار نبود من پردتو بزنم؟ سارا گفت: خودم پردم رو زدم تو لیاقتش رو نداشتی و به بالا و پایین کردن ادامه داد.جلال لال شده بود و هیچی نمی گفت. سارا گفت اگه می خوای بکنی زود باش من ارضا شم ممکنه پشیمون بشم. جلال حولش رو انداخت و اومد سمت سارا. سارا به من گفت: اجازه میدی براش بخورم؟ گفتم: نه میخوام لبات رو بخورم کیری می شه دوست ندارم. روم دراز کشید و شروع کرد به خوردن لبام. با دستش کیر جلال رو گرفت و شروع کرد به جلق زدن. سارا انگشتام رو کرد تو دهنش و حسابی خیسش کرد و گفت بکنم تو کونش. همینجور که داشت روم بالا و پایین میرفت، انگشت وسطم رو کردم تو کونش که ناله ای از روی رضایت کشید. حسابی انگشتم رو تو پشتش می چرخوندم و جلو عقب میکردم، یکم که جا باز کرد دومی رو هم کردم توش. سارا با ناله گفت: یواش تر لعنتی. حرکاتش تندتر شده بود و ناله هاش بلندتر با گفتن چند بار جانم جانم رو کیرم ارضا شد و چند لحظه بعد بلند شد و خوابید رو زمین. به جلال گفت کسش رو بخوره و از من خواست کیرمو بکنم تو دهنش. جلال با اکراه شروع کرد به خوردن کسش تا دوباره حشری شد. به جلال گفت بخوابه رو زمین و رفت نشست رو کیرش و تمام وزنش رو انداخت روش. با دو تا دستش کونش رو باز کرد و ازم خواست بکنم توش. جلال گفت: حداقل بذار کونت رو من اول بکنم. سارا بدون اینکه چیزی بگه لبهاش رو گذاشت رو لب های جلال و منم نشستم پشتش و کیرمو خیلی آروم کردم تو کونش. یواش یواش فرو می کردم تو تا نصفه هاش کردم تو که سارا گفت: بسه همونجا نگهش دار. جلال خیلی عصبی شده بود داشت تکون میخورد تا بتونه بلند شه ولی سارا نمیذاشت. جلال که دید کاری ازش بر نمیاد آروم گرفت ولی کیرش شل شده بود و از کس سارا اومد بیرون. به خواست سارا تلمبه هام رو محکمتر می زدم. سارا گفت: کورش جان با تمام زورت بزن کونم رو جر بده میخوام ارضا بشم. حسابی عرق کرده بودم و پاهام خسته شده بود ولی اینقدر ادامه دادم تا سارا خودش رو محکم منقبض کرد و با شدت ارضا شد. بهش گفتم دارم میام سارا چکار کنم؟ گفت بریز تو دهنم، سریع از روش بلند شدم و سارا کیرم رو کرد تو دهنش و تا قطره آخر آبم رو با لذت خورد. کارد میزدی به جلال خونش در نمی اومد. بلند شد و لگدی به من و سارا زد و لباس پوشید و رفت.
یکم تو بغل سارا خوابیدم تا بلند شد رفت خودش رو شست و کلی ازم تشکر کرد و رفت. شش ماه بعد هم با سیاوش ازدواج کرد.
فردا ظهر معمار و زنش اومدن دنبالم یه جیپ آهو آورده بود که پشتش رو رختخواب پهن کرده بودن برای بابام. ناهار رو خوردیم و رفتیم فرودگاه. بعد از چند ساعت معطلی مامان در حالی که داشت ویلچری رو که بابام روش نشسته بود هل می داد اومد. بعد از کلی بغل و بوس و نوازش های مادرانه، معمار بابام رو گذاشت پشت ماشین و رفتیم سمت خونه. معمار شام رو از بیرون سفارش داد. شام رو خونه خودمون خوردیم. معمار پول هایی که حاجی داده بود رو داد بابام و گفت: اینا رو حاجی داده برای این چند وقت که دستتون خالی نباشه. فردا ظهر هم مزاحمتون میشیم با یه خبر خوش.
فردا نزدیکیای ظهر معمار و حاجی اومدن. کلی هم میوه و تنقلات خریده بودن. حاجی از وضع بابام پرسید و وقتی فهمید تا یکسال دیگه بابام نمی تونه راه بره خیلی ناراحت شد. گفت: نگران هیچی نباشین نمیزارم آب تو دلتون تکون بخوره همه خرجاتون تا وقتی آقای بهرامی دوباره سر پا بشن من عهده می گیرم. تازه یه واحد هم تو همون ساختمون براتون در نظر گرفتم. البته میدونین که دنبال شکایت نباید برین. هر چی هم لازم داشتین به آقا معمار بگین براتون فراهم می کنم. باب