داستان مینیمالِ " بازپرس "
💎ساعت سه و نیم صبح بود که معاون بازپرس به او خبر قتلی را داد
تلفن نیمه کاره قطع شد
بازپرس در محل حاضر شده بود
و انگار پنهانی چیزی را پاک میکرد
معاون، بهت زده او را مینگریست
که چطور بازپرس بدون داشتن آدرس در آنجا حاضر شده بود...
نوشته: #شاهین_بهرامی
#book #story
#داستان_کوتاه
🆔 @dastan_kootah 🌹
💎ساعت سه و نیم صبح بود که معاون بازپرس به او خبر قتلی را داد
تلفن نیمه کاره قطع شد
بازپرس در محل حاضر شده بود
و انگار پنهانی چیزی را پاک میکرد
معاون، بهت زده او را مینگریست
که چطور بازپرس بدون داشتن آدرس در آنجا حاضر شده بود...
نوشته: #شاهین_بهرامی
#book #story
#داستان_کوتاه
🆔 @dastan_kootah 🌹