چیزهایی هست که نمی‌دانی!


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


این‌‌جا تکه هایی از من -نگاهم- هستند، و زمانی که به خودم یا آدم‌ها فکر می‌کنم به واژه تبدیل میشوند.
.
#زهره_احمدی
ناشناس:
https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-474887-hgPKpwG

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


چیزهایی هست که نمی‌دانی! dan repost
چیزهایی هست که درطول زمان آنقدر با ما یکی می‌شوند، که حتی اگر بخواهیم توضیحشان دهیم هم کلمات را گم می‌کنیم؛ ما آدم‌ها درمورد بعضی دردها، به طور شگفت‌آوری رازدار خوبی هستیم‌.

روزنوشت های #زهره_احمدی
@chizhaeihast


چیزهایی هست که نمی‌دانی! dan repost
این‌روزها گوشه‌ی دنیای خودم نشسته‌ام و به وقایع نگاه می‌کنم، انگار که پشت تلوزیون نشسته باشم و اخبار پشت سر هم حرف بزند، تصویرهای با کادر کج و فولواش را نشان دهد، و من روی مبل کنار پنجره به این صحنه خیره باشم. انقدر خیره که حتا گاهی نبینم چه می‌گوید و چه می‌نویسد. مثلا دیشب ماشین پدربزرگ را در پارکینگ خانه‌شان پارک کردم‌ و بعد ریموتِ در پارکینگ خراب شد، در باز بود و بسته نمی‌شد. سه چهار باری تقلا کردم؛ ولی بعد رفتم روی پله‌ی جلوی در خانه نشستم، دستانم را زیر چانه‌ام گذاشتم و به آسمان نگاه کردم. زندگی را گاهی اوقات فقط باید نگاه کرد، باید بگذاریم به حال خودش تا ببینیم چه پیش می‌آید، چون به هرحال کاری از دست آدم بر نمی‌آید.

-روزنوشت‌های #زهره_احمدی
@chizhaeihast


چیزهایی هست که نمی‌دانی! dan repost
اوایل عجیب به نظر می‌رسید، هم عجیب بود، هم شیرین...هرکی من و می‌دید می‌گفت چقدر به فلانی شبیهی. یه چیزی توی دلم تکون می‌خورد. بعد زد به مغزم! سر درد می‌گرفتم که یعنی چه اتفاقی داره می‌افته؟ می‌فهمیدما، مگه می‌شه آدم صدای قلبش و نشنونه؟ ولی نخواستم باورش کنم.نخواستیم.
حالا که بسته شد کتابمون و نصفه نیمه موند قصه‌مون. دیگه چه فرقی داره من شبیه کیم؟
مامان بزرگم همین‌طور که نبات و توی چای‌ش هم می‌زنه می‌خنده و می‌گه: «می‌بینی مامان بابات و چقدر به هم شبیهن؟ این‌طوری نبود که، اینطوری شد!»
و من با خودم فکر می‌کنم که شاید پایانِ قصه‌مون همین بوده، شاید همه‌ی سهم من از تو، این شباهت‌ست. کی‌ می‌دونه؟

#زهره_احمدی
@chizhaeihast


چیزهایی هست که نمی‌دانی! dan repost
گاهی‌وقت‌ها امیدوار هم نه!


چیزهایی هست که نمی‌دانی! dan repost
آدم‌ها.. آدم‌های عجیب؛ آدم‌های سر به‌هوای مغضوب بشر که یک یکمان هرروز بارها قضاوت می‌شویم؛ مظلوم مناظره‌‌ها و جنگ‌جوی غالب نزاع زندگی، آویختگان به دارِ زبان انسان‌ها؛ و عجیب‌تر آن که هم‌چنان زنده... هم‌چنان زنده و امیدوار.
-روزنوشت‌های زهره.

@chizhaeihast


-آدمیزاده دیگه، شب می‌خوابه، صبح بلند نمی‌شه!
-زبونتو گاز بگیر! خونه‌ای که تو توش نباشی به کار من نمیاد.
-کی می‌دونه عمرش تا کی قد می‌ده؟

@chizhaeihast


آن dan repost
«قبول نداری خیلی معرکه است که از شر همه چی و همه کس خلاص شوی و بروی جایی که هیچ کس تو را نشناسد؟ گاهی دلم می‌خواهد همین کار را بکنم.»

- چوب نروژی؛ هاروکی موراکامی.
#کتاب_بخوانیم
@monadchannel


قشاع. dan repost
من؟ از دور بسیار خشک و جدی، از نزدیک صمیمی و شوخ و از خیلی نزدیک بسیار غمگینم.




از طوفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهادی.
-هاروکی موراکامی

@chizhaeihast


از جهان خواب‌هایم متنفرم! از میزان اضطراب چندین برابری که نسبت به بیداری،در خواب هم باید تجربه کنم! دیشب علی می‌گفت «می‌خواهم به خواب‌مصنوعی بروم!» کاش می‌شد. کاش می‌توانستم.
-روزنوشت‌های زهره

@chizhaeihast


زمان می‌گذرد،چالش‌ها را از سرمی‌گذرانیم و احتمالا تا آن‌موقع زنده خواهیم ماند.

وقتی سریالی را با سرعت می‌بینی و قسمت‌ها را پشت سرهم تماشا می‌کنی، شبیه است به وقتی که در یک شب سرد و سنگین، کسی دستت را گرفته باشد و ترا ببرد بام شهرت، بعد بگوید:«نگاه کن! تمام خانه‌ها را، برج‌ها را، چراغ‌های روشن و خاموش شهر، اتوبان‌ها و تمام قصه‌هایی که در این‌جا جریان دارد. تو یکی از آن قصه‌هایی و زمان همان‌قدر که به‌نظرت برای دیگران به سرعت سپری می‌شود، برای تو هم می‌گذرد.»
بعد نفس عمیقی می‌کشی و به زمان خیره می‌مانی، نگاه می‌کنی تا بگذرد.
-روزنوشت‌های زهره.

@chizhaeihast




That's all folks! dan repost
هرچی که تا به‌حال رها کرده‌ام، اثر چنگ زدنم رویش بوده.



دیوید فاستر والاس
معین فرخی


این‌روزها…




[زخم نمی‌زنی به من که مبتلاترم کنی.]

@chizhaeihast


نــَـــبــْــض✨ dan repost
اگه قرار باشه از سال ۱۴۰۲ خلاصه بگم و با واژه‌ها ازش یاد کنم، نزدیک ترین توصیفش برام اینطوره که؛
"ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود"

#یاد‌داشت‌های_زهرا
۲۹/اسفند/۱۴۰۲
@majnonebidel


وقتی زیاد به نوشتن فکر می‌کنم، بسیار از آن دور می‌شوم!
به هرچیزی که می‌خواهم بنویسم فکر می‌کنم و درنهایت به نتیجه‌ای نمی‌رسم. احساس می‌کنم اگر این‌جا بنویسم، برای خودم نیست، و از اینکه «برای» دیگری‌بنویسم‌بیزارم! احساس می‌کنم خالصانه نیست، و انگار رای‌و‌ نگاه آدم‌ها آن نوشته را رنگ و بوی دیگری داده. به هرچیزی همین‌قدر زیاد فکر می‌کنم، و از این همه فکر می‌خواهم بالا بیاورم! طولانی‌و‌ عمیق. از آن‌ تهوع‌ها که بعدش ضعف می‌کنی می‌افتی‌گوشه‌ی‌ خانه کنار بخاری!
-روزنوشت‌های‌ زهره.

@chizhaeihast


That's all folks! dan repost
فقط کسی که عاشق است می‌تواند این‌طور همه‌چیز را به‌خاطر بسپارد.


داستان ملال‌انگیز
چخوف
آبتین گلکار

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.