غمگینم...
و میتوانم سر مزار هر غریبهای چنان بلند گریه کنم که عابران گمان کنند پسرم بوده.
با اینهمه اما؛درد من اینها نیست،
درد من این شعر است که دارم در خانهای خالی میخوانم و کلماتش به سمت خودم برمیگردند،
درد من این شعر است؛
که مطمئنم نه میخوانی،
و نه
اگر خواندی اعماق آوار پشت سرت را میفهمی...
و میتوانم سر مزار هر غریبهای چنان بلند گریه کنم که عابران گمان کنند پسرم بوده.
با اینهمه اما؛درد من اینها نیست،
درد من این شعر است که دارم در خانهای خالی میخوانم و کلماتش به سمت خودم برمیگردند،
درد من این شعر است؛
که مطمئنم نه میخوانی،
و نه
اگر خواندی اعماق آوار پشت سرت را میفهمی...