Vortex


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Bloglar


بين يك انسان فرهيخته و متشخص و يك انگل بد دهنِ بی‌شخصيت مدام در حال نوسانم.

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
Bloglar
Statistika
Postlar filtri


کسی بیداره بیاد حرف بزنیم


جوری نباش که توی آینه به جای خودت، سلیقه‌ی دیگران رو ببینی.


شاید شما و هیچ‌کس دیگه‌ای این رو ندونه؛ اما من انتخاب زیادی در دست نداشته‌م. فقط اندوه بود و اندوه و اندوه. چیکار می‌تونستم بکنم؟ باید یکی از همین اندوه‌ها رو انتخاب می‌کردم و با همون، زندگی‌ نکبت‌بارم رو ادامه می‌دادم.


این رو خوب بیاموز که از آدم‌ها نمی‌شه توقعی جز ناامیدی داشت.


تموم چیزهایی که آدم احتمالا دلش می‌خواد جورِ دیگه‌ای براش باشن، به دست دیگران رقم خوردن و تمام شدن. مثل اسمش، محل زندگی‌ش، کَس‌و‌کارش، دینش، ملیت و مذهبش، چهره‌ش و.. حالا اگه آدم خوشبختی باشه یه فرصتی پیدا می‌کنه تا هرکدوم این‌هارو یک به یک عوض کنه، اگر نه هم که انقدر می‌سازه تا بسوزه.


من هرگز آدم خوبی نبودم؛ این رو خودم خوب می‌دونستم. اما اون‌قدرم که دیگران پافشاری می‌کردن که بدم، نبودم. باور کنید. من فقط انسان خوبی نبودم. همین.


خودت خوب می‌دونی پس از من تکلیفت چیست. مثل تموم کسایی که می‌دونستن، حتما تو هم می‌دونی. اما تفاوتش با دیگران اینه که فراموش نمی‌شم و لا به لای روزمرگی‌هات پیدام می‌کنی. توی قطعه‌ی انتظار از ایوان گریگوراشاک و موکایی که از دست رفت، یا بوی عطر مست‌کننده‌ی اتومبیل‌ت که آخر سر نفهمیدم اسمش رو، عطر سیگار بهمن دول و ماری‌جوانای کویر کننده‌ت، یا برج‌های چیتگر و تلاش برای باتری به باتری کردن بدون دخالت دست روی تخت خانه‌ی خواهرت، که وقتی با این‌ها رو به رو می‌شوی، تمومشون من رو برات زنده می‌کنن.


یه روزی از تو هم عذرخواهی‌هام رو می‌کنم. بابت اون چیزهایی که از من توقعش رو داشتی، اما دریافتی‌هات خیلی ناقابل‌تر از تموم این حرف ها بود؛ و تو حتما کسی که از دست رفته‌ست رو به بزرگی خودت خواهی بخشید.


در تکه پاره‌ترین حالت ممکن، تا آراسته‌ترین وضعیتم، تو رو دوست داشتم. یه روزهایی این رو فریاد زدم و یه شب‌هایی هم کنار گوشِت پچ‌پچ‌ش کرده‌م. واسه تو که در هر صورت پرستیده شدی، دیگه چه فرقی می‌کنه؟


اگه دیگران ولمون می‌کردن ماهم خوش‌بخت بودیم. اما هر روز یک بدبختی و دردسر جدید برامون رقم زدن و آشوب رو تو دلمون رها کردن و رفتن؛ به دردسرها هم که نمی‌شه خوش‌آمد نگفت!


شبیه کسی نیستم. دیگران به فکر ادامه دادن و پیشرفت و یادگیری و فراتر رفتن؛ اما من اصلا به چیزی فکر نمی‌کنم. فقط ماتم برده و برای موفقیت‌های روز افزونشون تماشاگر هستم. راستش رو هم بخواید، اوایلش کمی سخت بود. اما الان حتی سختیش رو هم احساس نمی‌کنم. فقط گاهی شرمنده‌ام. شرمنده‌ی همه‌چیز و همه‌کس که نزدیکم داشتم‌و دیگه ندارم، از جمله خودم.


شخصیت‌هایی که تغییر نمی‌کنن و از اشتباهات‌شون درس نمی‌گیرن، قابل ستایشن.


سال‌ها پیش سکوت عاشق حرف زدن بود.


به چیزایی که خوشم میاد شک دارم ولی از چیزایی که نفرت دارم مطمئنم.


آدما کاری می‌کنن حس کنی مثل اون لباس‌شونی که خیلی وقته تو کمدشون مونده و هردفعه که می‌خوان بندازنش دور با خودشون می‌گن شاید بعدا لازمم شد.


وقتی ساکتم برداشت‌های مزخرفی ازم می‌شه، چه برسه بخوام مغزم رو دربیارم و افکارو حرفام رو بهشون نشون بدم.


من آدم جلوی کسی رو گرفتن نیستم، آدم سد راه کسی شدن برای نرفتن، آدم کشیدن چمدون از دست‌های یکی، آدم اینکه تویی که داری میری رو از پشت بغل کنم و بگم نرو. من فقط آدم وایستادن نگاه کردنم، آدم دست و پنجه نرم کردن با نبودن‌ها، آدم راحت دل کندن از دل کنده‌ها.


گوش کن؛ من صدای "سقوط بی‌صدا" می‌دهم.


من هشدار داده بودم فقط از دور قشنگم اما اون‌ها باور نکردن، دل بستن، من رو شناختن، متنفر شدن و رفتن.


‌قلب بیشتر از ذهن شایسته‌ی آلزایمره.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.