❌توجه ❌
#هرگونهکپیممنوعوقابلپیگیریاست.
#نویسندهعضوخانهکتابایراناستوازاینجهتحمایتمیشود.
#رمانزیبای_تابوشکنیعاشقانه
🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰
#قسمت_۱۰
پروین خانوم که دید هرکسی مشغول صحبته و مجلس از بحث خواستگاری خارج شده ، با عذرخواهی خطاب به حاج آقا معتمدی گفت:
_- حاج آقا بهتره بریم سر اصل مطلب وقت برای صحبتای دیگه زیاده.....
حاج آقا معتمدی در حالیکه با سر صحبت های همسرش رو تایید میکرد ، گفت :
_ حق با پروین خانومه ، باید خدمتتون عرض کنم ما با اطمینان کامل پا پیش گذاشتیم و تو انتخابمون هیچ شکی نداریم ولی بهتره پسر و دختر باهم صحبت کنن تا عقاید هم رو بدونن، بهرحال نظر نهایی با اوناست، حاج آقا شفیعی اگر اجازه بدید ، سینا و هلیا خانوم یک صحبتی با هم داشته باشن .....
پدر هلیا گفت:
_اختیار دارید ، لازم به اجازه نیست !!! هلیا هم مثل دختر خودتون اختیارش رو دارید .هلیا جان، آقا سینا رو راهنمایی کن اتاقت ...
هلیا و سینا همزمان از جاشون بلند شدند ، با گفتن با اجازه !!! و با راهنمایی هلیا به طرف اتاقش رفتن ، قلب هلیا شروع به کوبش کردوضربان قلبش بالا گرفت ،همراه حس بدی که از ساعتی قبل به جان هلیا افتاده بود جلوی در اتاق که رسید به رسم ادب ایستاد و با گفتن یک بفرمایید آهسته ، صبر کرد تا سینا زودتر وارد بشه ......
سینا هم بدون هیچ حرفی سریع وارد شد و یکراست رفت روی صندلی میز تحریر نشست ، هلیا هم تخت را که درست روبروی میزش بود برای نشستن انتخاب کرد ،برای چند ثانیه هر دو ساکت بودن انگار هریک منتظر دیگری بود تا شروع کنه، بالاخره سینا در حالیکه به شدت کلافه بنظر میرسید، گفت :
_ هلیا خانوم!!! شما برای من بسیار قابل احترامید و مثل سپیده برام ارزشمندید ، قبل از هرچیز عذرخواهی میکنم بخاطرمزاحمتمون، و ازتون میخوام لطفاً خواهرانه به حرفهام گوش بدید .....
هلیا که دیگه مطمئن شد این خواستگاری چقدر غیر عادیه با دلهره سراپا گوش شد....
_نمیدونم چطوری و از کجا شروع کنم ، راستش گفتنش برام سخته ولی چارهای ندارم ، من دوست دارم با عشق ازدواج کنم ، مدتی که تهران بودم با دختری آشنا شدم که به هم علاقمند شدیم و خیلی همدیگه رو دوست داریم ، در موردش با خانواده صحبت کردم ولی به هیچ طریق راضی به پذیرش و ازدواجمون نیستن ، برای همین خواستن من زودتر و زیر نظر خودشون ازدواج کنم....
بخاطر راضی کردنشون برای ازدواج با دختری که دوستش دارم ، احتیاج به زمان بیشتری دارم ؛ میدونم رفتاروخواسته ام درست نیست. من از شما خواهش میکنم جواب رد به این خواستگاری بدید ، چون من هیچ دلیلی برای مخالفت ندارم!!!!!! .....
اطمینان دارم شما باشایستگیهای زیادتون ، لیاقت بهتراز من رو دارید ......
دیگه قادر به شنیدن هیچی نبود!!!!،
درعین حالی که قبلش آتیش گرفته بود احساس بیچارگی و بی پناهی میکرد، حس می کرد دیگه هیچ خونی در بدنش نیست، از درون فرو ریخته و به یکباره تهی شده بود ......
در پاسخ تمام حرفای سینا که با نوعی کلافگی و عذاب وجدان ، بیان شد...
هلیا انگار لال شده بود نفهمید با توجه به برزخی که درش بود، چطوری تونست این چند کلمه رو به زبون بیاره :
_خواهش میکنم!!! نیازی به عذرخواهی نیست!!!!! .....
مسلماً او سینا رو دوست داشت بدون اونکه بدونه چقدر و چرا؟؟!!! این قانون تغییر نیافتنی دوست داشتن بود که همیشه همون که بیشتر از همه دوستش داریم میتونه فاجعه بارتر از هرکسی قلبمون رو بشکنه ، خدا نکنه قلب آدم برای کسی بره ؛ که جای قلب رفته درد میاد و توی تار و پود وجود آدمی رخنه میکنه......
مطمئنا اگر کس دیگه ای بجای سینابود رفتار دیگه ای داشت و در برابر این توهین آشکار ساکت نمی نشست...
❌#هرگونهکپیممنوعوقابلپیگیریاست
💜 @black_purple_channel 💜
🕊🖤🕊
#هرگونهکپیممنوعوقابلپیگیریاست.
#نویسندهعضوخانهکتابایراناستوازاینجهتحمایتمیشود.
#رمانزیبای_تابوشکنیعاشقانه
🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰
#قسمت_۱۰
پروین خانوم که دید هرکسی مشغول صحبته و مجلس از بحث خواستگاری خارج شده ، با عذرخواهی خطاب به حاج آقا معتمدی گفت:
_- حاج آقا بهتره بریم سر اصل مطلب وقت برای صحبتای دیگه زیاده.....
حاج آقا معتمدی در حالیکه با سر صحبت های همسرش رو تایید میکرد ، گفت :
_ حق با پروین خانومه ، باید خدمتتون عرض کنم ما با اطمینان کامل پا پیش گذاشتیم و تو انتخابمون هیچ شکی نداریم ولی بهتره پسر و دختر باهم صحبت کنن تا عقاید هم رو بدونن، بهرحال نظر نهایی با اوناست، حاج آقا شفیعی اگر اجازه بدید ، سینا و هلیا خانوم یک صحبتی با هم داشته باشن .....
پدر هلیا گفت:
_اختیار دارید ، لازم به اجازه نیست !!! هلیا هم مثل دختر خودتون اختیارش رو دارید .هلیا جان، آقا سینا رو راهنمایی کن اتاقت ...
هلیا و سینا همزمان از جاشون بلند شدند ، با گفتن با اجازه !!! و با راهنمایی هلیا به طرف اتاقش رفتن ، قلب هلیا شروع به کوبش کردوضربان قلبش بالا گرفت ،همراه حس بدی که از ساعتی قبل به جان هلیا افتاده بود جلوی در اتاق که رسید به رسم ادب ایستاد و با گفتن یک بفرمایید آهسته ، صبر کرد تا سینا زودتر وارد بشه ......
سینا هم بدون هیچ حرفی سریع وارد شد و یکراست رفت روی صندلی میز تحریر نشست ، هلیا هم تخت را که درست روبروی میزش بود برای نشستن انتخاب کرد ،برای چند ثانیه هر دو ساکت بودن انگار هریک منتظر دیگری بود تا شروع کنه، بالاخره سینا در حالیکه به شدت کلافه بنظر میرسید، گفت :
_ هلیا خانوم!!! شما برای من بسیار قابل احترامید و مثل سپیده برام ارزشمندید ، قبل از هرچیز عذرخواهی میکنم بخاطرمزاحمتمون، و ازتون میخوام لطفاً خواهرانه به حرفهام گوش بدید .....
هلیا که دیگه مطمئن شد این خواستگاری چقدر غیر عادیه با دلهره سراپا گوش شد....
_نمیدونم چطوری و از کجا شروع کنم ، راستش گفتنش برام سخته ولی چارهای ندارم ، من دوست دارم با عشق ازدواج کنم ، مدتی که تهران بودم با دختری آشنا شدم که به هم علاقمند شدیم و خیلی همدیگه رو دوست داریم ، در موردش با خانواده صحبت کردم ولی به هیچ طریق راضی به پذیرش و ازدواجمون نیستن ، برای همین خواستن من زودتر و زیر نظر خودشون ازدواج کنم....
بخاطر راضی کردنشون برای ازدواج با دختری که دوستش دارم ، احتیاج به زمان بیشتری دارم ؛ میدونم رفتاروخواسته ام درست نیست. من از شما خواهش میکنم جواب رد به این خواستگاری بدید ، چون من هیچ دلیلی برای مخالفت ندارم!!!!!! .....
اطمینان دارم شما باشایستگیهای زیادتون ، لیاقت بهتراز من رو دارید ......
دیگه قادر به شنیدن هیچی نبود!!!!،
درعین حالی که قبلش آتیش گرفته بود احساس بیچارگی و بی پناهی میکرد، حس می کرد دیگه هیچ خونی در بدنش نیست، از درون فرو ریخته و به یکباره تهی شده بود ......
در پاسخ تمام حرفای سینا که با نوعی کلافگی و عذاب وجدان ، بیان شد...
هلیا انگار لال شده بود نفهمید با توجه به برزخی که درش بود، چطوری تونست این چند کلمه رو به زبون بیاره :
_خواهش میکنم!!! نیازی به عذرخواهی نیست!!!!! .....
مسلماً او سینا رو دوست داشت بدون اونکه بدونه چقدر و چرا؟؟!!! این قانون تغییر نیافتنی دوست داشتن بود که همیشه همون که بیشتر از همه دوستش داریم میتونه فاجعه بارتر از هرکسی قلبمون رو بشکنه ، خدا نکنه قلب آدم برای کسی بره ؛ که جای قلب رفته درد میاد و توی تار و پود وجود آدمی رخنه میکنه......
مطمئنا اگر کس دیگه ای بجای سینابود رفتار دیگه ای داشت و در برابر این توهین آشکار ساکت نمی نشست...
❌#هرگونهکپیممنوعوقابلپیگیریاست
💜 @black_purple_channel 💜
🕊🖤🕊