دیشب این سریال جدید "last of us" رو دیدم
وسط سریال، دختره بعدِ فرار از زامبیها و دیکتاتوری وجنگ و... به یه منطقه قرنطینه میرسه! میبینه همه راحت و عادی زندگی میکنن!
با غم و حسرت میگه: "کل دغدغه و نگرانی هاشون فقط همینه؟ پسر، درس خوندن، اینکه رنگ دامن و لباسشونو ست کنن؟ همین؟"
این دیالوگ رو که گفت، حس کردم تو خونه سکوت برقرار شد!!
و من هیچ... من نگاه...
قشنگ حس کردم منم! ماییم! انگار این دیالوگ رو یه ایرانی گفته وقتی زندگی نرمال بقیه مردم دنیا رو میبینه!
با یه دیالوگ سادهی فیلم، غم و حسرت و بغض نشست تو گلوم!
وسط سریال، دختره بعدِ فرار از زامبیها و دیکتاتوری وجنگ و... به یه منطقه قرنطینه میرسه! میبینه همه راحت و عادی زندگی میکنن!
با غم و حسرت میگه: "کل دغدغه و نگرانی هاشون فقط همینه؟ پسر، درس خوندن، اینکه رنگ دامن و لباسشونو ست کنن؟ همین؟"
این دیالوگ رو که گفت، حس کردم تو خونه سکوت برقرار شد!!
و من هیچ... من نگاه...
قشنگ حس کردم منم! ماییم! انگار این دیالوگ رو یه ایرانی گفته وقتی زندگی نرمال بقیه مردم دنیا رو میبینه!
با یه دیالوگ سادهی فیلم، غم و حسرت و بغض نشست تو گلوم!