#رعیت_چشم_ابی1072
زیر لب سلامی ناخوداگاه کردم که اخم های مرد در هم رفت و گفت:
- کلاس دارین الان؟
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم که بهم اشاره کرد وارد کلاس بشم.
حرف گوش کن چشمی گفتم و وارد شدم.
مرده سمت میز استاد رفت و دانشجوها به احترامش از جاشون بلند شدن.
-سلام استاد... سلام.
صدای سلام از گوشه و کنار کلاس به گوش میرسید.
تازه نگاهم به کلاس افتاد... چقدر شلوغ بود.. حتی جای سوزن انداختن هم نبود.
با ماژیک روی میز کوبید و گفت:
- یواش تر بچه ها.. سلام به همتون... خب..
یکی از پسرها وسط حرفش پرید و گفت:
- استاد توروخدا از جلسه ی اول شروع نکن... بزار مخمون بکشه.
انتظار داشتم استاده از کلاس پرتش کنه بیرون اما خندید و گفت:
- مبحث درس سنگینه ... از اول ترم شروع نکنین که کلاهمون میره توی هم.
زیر لب سلامی ناخوداگاه کردم که اخم های مرد در هم رفت و گفت:
- کلاس دارین الان؟
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم که بهم اشاره کرد وارد کلاس بشم.
حرف گوش کن چشمی گفتم و وارد شدم.
مرده سمت میز استاد رفت و دانشجوها به احترامش از جاشون بلند شدن.
-سلام استاد... سلام.
صدای سلام از گوشه و کنار کلاس به گوش میرسید.
تازه نگاهم به کلاس افتاد... چقدر شلوغ بود.. حتی جای سوزن انداختن هم نبود.
با ماژیک روی میز کوبید و گفت:
- یواش تر بچه ها.. سلام به همتون... خب..
یکی از پسرها وسط حرفش پرید و گفت:
- استاد توروخدا از جلسه ی اول شروع نکن... بزار مخمون بکشه.
انتظار داشتم استاده از کلاس پرتش کنه بیرون اما خندید و گفت:
- مبحث درس سنگینه ... از اول ترم شروع نکنین که کلاهمون میره توی هم.