🚫ماجرای شوهرم با خواهرزاده 20 ساله ام
از صبح میدیدم شوهرم ی جوریه ، هی گوشیش چک میکرد، متعجب چند بار ازش پرسیدم ولی جواب های سرسری میداد.
بعد ناهار گفت:
_پاشو برسونمت خونه خواهرت جایی کار دارم تنها نمون اینجا ،چشمی گفتم حاضر شدم.
شوهرم منو رسوند خونه خواهرم رفت گفت شب میام دنبالت...
نمیدونم چرا ولی بد به دلم افتاده بود
خونمون فقط دو کوچه با خونشون فاصله داشت
بچه رو گذاشتم خونه خواهرم ،رفتم خونه خودم در که باز کردم .....👇👇
ادامه ی داستان. 👉👉
از صبح میدیدم شوهرم ی جوریه ، هی گوشیش چک میکرد، متعجب چند بار ازش پرسیدم ولی جواب های سرسری میداد.
بعد ناهار گفت:
_پاشو برسونمت خونه خواهرت جایی کار دارم تنها نمون اینجا ،چشمی گفتم حاضر شدم.
شوهرم منو رسوند خونه خواهرم رفت گفت شب میام دنبالت...
نمیدونم چرا ولی بد به دلم افتاده بود
خونمون فقط دو کوچه با خونشون فاصله داشت
بچه رو گذاشتم خونه خواهرم ،رفتم خونه خودم در که باز کردم .....👇👇
ادامه ی داستان. 👉👉