تمام شد.برمیگردیم به خانه.زندگی جریان دارد.زمان سریع میگذرد. لحظه ی بعدی یعنی این....یا این ..شایدم این بنده انسانی هفتاد ساله هستم که دو هفته و سه روز بعد تولد هفتاد و یک سالگی اش را خواهد گرفت. ولی زندگی غیر قابل پیش بینی تر از این حرف هاست.در اتاق را باز کردم و دیدم پیرمرد با سن هفتاد سال و سیصد و چهل و نه روز روی تخت خواب خود خوابیده است.خیلی عمیق خوابیده است.دو هفته و یک روز است که خوابیده است. بق