ادامه ....
هیچ دگمایی نیز رهایی بخش او نخواهد بود! زیرا حقیقت نهفته در دگما نیست بلکه در ذات انسانی است!
داستایوفسکی تنها یک راه برای رستگاری می شناسد:
سادگی و عشق ! درست به همین دلیل است که داستایوفسکی خود هرگز به کلیسا نرفت و در سخنی شگفت چنین گفت که
اگر من بدانم که حقیقت جایی در بیرون عیسی مسیح است و من ناچارم میان مسیح و حقیقت یکی را انتخاب کنم من مسیح را انتخاب می کردم.
دلیل این سخن او این است که او میان دانسته و دگمایی که حقیقت را ساختاربندی می کنند و سادگی، عشق و آزادی که در شخص مسیح نمود یافته است بدون هیچ تردیدی دومی را انتخاب می کند.
اگر یونگ می توانست با او سخن بگوید به او می گفت که هیچ چیز، هیچ چیز، هیچ چیز در آدمی به اندازه فرافکنی مشکلات حل نشده شخصی او به جامعه اش و دیگران خطرناک نیست!
آنان که تاریکی درون خود را نمی بینند و برای از میان بردن تاریکی در جهان بیرون خود قیام می کنند!
آنان که دگمای برگزیده خود را حقیقت و نور می دانند و به عنوان باورمندان به آن دگما تصور می کنند که اگر آن دگما و باور نور است پس من هم از نور هستم!
آنها با نابینا شدن بر سایه های خود ، تاریکی را در جهان بیرون جستجو می کنند تا نابودش سازند.
این مستبدان نورانی چنان حجابی از نور بر چشمان خود کشیده اند که هیچ چیز جز بازتاب تصویر خود را در آیینه دگمای خود نمی بینند.
آنها می خواهند آرمانشهری خالی از دیگران تاریک خلق کنند. جایی که تنها منزلگاه انسانهای نورانی چون خود آنان است و در این راه خیلی زود از عشق، سادگی و شفقت تهی می شوند و بی رحمی و سنگدلی آنان جهان را به آتش خواهد کشید.
اینگونه است که انقلابها توان منحصر به فردی در خلق استبداد و سرکوب دارند.
یونگ همچنین به شریعتی می گفت که این باور که رشد آگاهی و معنوی انسانی ناگزیر به انقلاب ختم می شود پیش فرض خطرناکی است که به تورم کهن الگویی رهبران سیاسی انقلابها منتهی می شود.
زیرا آنها خود را آگاه ترین و رشد یافته ترین انسانها تصور خواهند کرد.
زیرا آنان هستند که از دام نفس رهیده اند و اکنون آمده اند تا از پای دیگران نیز زنجیر بر گیرند و هر گاه که معنویت به ابزاری سیاسی بدل شود استبداد از پس ان فرا خواهد رسید.
و در نهایت
اگر کیرکگور می توانست با او سخن گوید می گفت که انقلاب حقیقی تنها در فرد رخ می دهند و نه جمع، و انقلابهایی که بر پایه توده های بی شکل مردم شکل می گیرند نخستین چیزی را که نابود می سازند فردیت مقدس و الهی انسانی است.
جمع هیچگاه نمی تواند بر اساس حقیقت حرکت کند زیرا محل تولد حقیقت فرد است و نه جمع.
هیچ خطایی در نظر کیرکگور مهلک تر از این نیست که ایمان را به یک ابزار برای دستیابی به آزادی و رهایی بخشی سیاسی بدل کنیم، زیرا ایمان ناگزیر به اسلحه سیاست بدل خواهد شد.
آنچه اندیشه شریعتی را در برابر آزمونهای تاریخ چون هر اندیشه آرمان گرایانه مبتنی بر ساده نگری رمانتیک به شخصیت و وجود انسانی با شکست مواجه می سازد نه انگیزه و آرمانهای او بلکه درک ساده انگارانه او از وجود و ماهیت انسانی و عدم عمق روانکاوانه اندیشه او و برکشیدن جمع در برابر فردیت انسانی است. این بهایی است که جامعه ما هر روز در بطن جامعه می پردازد و به موقعیت تراژیکی ختم می شود که آن که در خانه سرکوب می کند می خواهد که نجات بخش جهان شود، بی آنکه بداند بدون عشق و خرد نه نجاتی در درون هست، نه در خانه و نه در جهان بیرون.
آیدین آرتا