❤️همگانی dan repost
دامن لباسم عروسم را بالا میگیرم، و از ماشین پیاده میشوم، نه در ماشین را برایم باز کرد نه دستم را گرفت و نه حتی ایستاد تا پا به پای هم وارد خانه ی مشترک کوفتی مان شویم، بدون اینکه حتی نگاهم کند ریموت ماشین را زد و کلید انداخت و وارد خانه شد، و من ماندم و یک غم بزرگ، این زندگی یا همخونگی تازه از امشب شروع میشد و وای به حال من!
پا به خانه که گذاشتم نشسته بود روی مبل و کتش را هم انداخته بود کنارش، و من مثل زیادی ها، ایستاده بودم وسط سالن خانه اش، صدای پر از خش و کنایه اش را میشنوم:
- خونه ی دوست پسراتم که میرفتی همینطوری شل و ول و گیج تماشا میکردی و ماتت میبرد!؟
دلم میشکند، اما تنها لب میزنم:
- چیکار کنم؟
- یه زن شب اول عروسیش چیکار میکنه؟
تمام تلاشم را میکنم بغضم نترکد، سر زیر می اندازم که متوجه ی بلندشدنش میشوم، مقابلم می ایستد:
- میخوای نشون بدی بی تجربه ای؟
سر بالا میگیرم و با حال بدی نگاهش میکنم:
- من اون دختری نیستم که...
- بسه خواهشا، یکم واسه توضیح خودت دیرشده!
- چرا قبول کردی زنت بشم؟ اگه این قدر واست منفور و...
چانه ام را میگیرد و عصبی میگوید:
- تو زنم نیستی، همخونمی، شایدم یه ادم که از مرگ حتمی نجاتش دادم.... همین!
https://t.me/joinchat/AAAAAFKy42j6mcM6AAzqag
پا به خانه که گذاشتم نشسته بود روی مبل و کتش را هم انداخته بود کنارش، و من مثل زیادی ها، ایستاده بودم وسط سالن خانه اش، صدای پر از خش و کنایه اش را میشنوم:
- خونه ی دوست پسراتم که میرفتی همینطوری شل و ول و گیج تماشا میکردی و ماتت میبرد!؟
دلم میشکند، اما تنها لب میزنم:
- چیکار کنم؟
- یه زن شب اول عروسیش چیکار میکنه؟
تمام تلاشم را میکنم بغضم نترکد، سر زیر می اندازم که متوجه ی بلندشدنش میشوم، مقابلم می ایستد:
- میخوای نشون بدی بی تجربه ای؟
سر بالا میگیرم و با حال بدی نگاهش میکنم:
- من اون دختری نیستم که...
- بسه خواهشا، یکم واسه توضیح خودت دیرشده!
- چرا قبول کردی زنت بشم؟ اگه این قدر واست منفور و...
چانه ام را میگیرد و عصبی میگوید:
- تو زنم نیستی، همخونمی، شایدم یه ادم که از مرگ حتمی نجاتش دادم.... همین!
https://t.me/joinchat/AAAAAFKy42j6mcM6AAzqag