❤️همگانی dan repost
زنه فکر می کنه شوهرش دوستش نداره، میره براش خواستگاری دوستش که قراره از شوهرش جدا بشه و عشق سابق شوهرشه ولی شوهرش سر میرسه و...😱😱😱
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
❤️🍃❤️🍃❤️
#پارت۳۰۴
- همهمون میدونیم مهراب آدمی نیست که حتی با فکر به یه زن دیگه، به خانوادهش خیانت کنه.
- نه، نه. معلومه که خیانت نمیکنه. منظورم حسیه که چند ساله تو دلش دفنش کرده. من حواسم به نگاه مهراب هست که مدام میچرخه تا روی شما نشینه. اینم میدونم اگه به خاطر من و آنیسا نبود، محال بود پاش رو اینجا بذاره.
- چرا خودت رو اذیت میکنی مهدیه جان؟ نه من، نه مهراب هیچ فکری در مورد همدیگه نداریم. وقتی داری ما رو به هم میدوزی، این یادت بمونه که من یه زن متاهلم. مهراب هم شوهر توئه. فکر میکنم اون قدر شناختیش که بتونی مطمئن باشی حتی به خودش اجازه نمیده به یه زن متاهل فکر هم بکنه.
- همهی اینا درست ولی... ولی میشه ازت خواهش کنم اگه یه روز خواستی دوباره ازدواج کنی، به مهراب هم فکر کنی؟
- مهدیه خانم، اگر خواستگاریتون تموم شد، پاشین زودتر بریم.
مهدیه تکان سختی خورد و با ترس به عقب برگشت. مهراب چند قدم آن طرفتر ایستاده بود و داشت با چشمانی به خون نشسته، نگاهش میکرد.
- من.. من...
- تو چی؟ هان؟ تو چی؟ پاشدی اومدی اینجا از زن مردم واسه شوهر خودت خواستگاری کنی؟ آره مهدیه؟ من رو این قدر نامرد و بی غیرت دیدی که چشمم به زن مردم باشه، اونم وقتی که زن و بچهی خودم بیخ گوشمن. حالا من روم میشه دیگه با دوستام رفت و آمد کنم وقتی زن خودم اون قدر بهم بیاعتماده که فکر میکنه نگاهم روی زن یکی دیگه هرز میپره؟
- منظورم این نبود.
مهدیه میان گریههای بیصدایش این را گفت. قدمی جلو رفت. دست راستش را روی صورت مهراب گذاشت.
- به خدا، به جون آنیسا، چشم پاکتر از تو، تو عمرم ندیدم مهراب.
مهراب صورتش را عقب کشید.
- اِ، اینجوریه؟ هر کاری دلت خواست بکنی و بعد خرم کنی؟ من از امروز با چه رویی تو صورت بقیه نگاه کنم و فکر نکنم همهشون من رو به چشم یه هرزهی بیغیرت نمیبینن؟
- من... من فکر کردم دلت هنوز با رهاست.
- دِ لامصب، اگه دل بیصاحاب من با کسی بود که دست تو رو نمیگرفتم دنبال خودم بکشونمت این ور و اون ور. خودم تنها میاومدم تا...
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
من #رهام.
یه زن که تو بچگی عاشق شد، عاشق #عماد. برادرزن عموم بود و چون کسی رو نداشت خونه ی عموی من زندگی می کرد. این شد که دیدنش همیشگی شد. هی دیدمش و #عاشق تر شدم تا اینکه بهم پیشنهاد ازدواج داد اونم وقتی هنوز دوازده سالم بود. حلقهی ظریفی که با حقوق چند ماهش خرید رو انداختم انگشتم و به خیال خودم شدم خانم خونهاش ولی عماد نموند. یه روز به خودم اومدم و دیدم عماد ازدواجنکرده، #پدر شده، پدر بچه ای که من مادرش نبودم. حالا بعد از بیست سال عماد برگشته، با دو بچه و یه مهر #طلاق. اومده تا من مرهم درداش باشم اما خبر نداره من خود #دردم...
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
#ششمینعاشقانهیصدیقهبهروانفر
#زندگیبهنرخدلار
#الههدرد
#آغازانتها
#اوعاشقمنبود
#تبسمتلخ
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
❤️🍃❤️🍃❤️
#پارت۳۰۴
- همهمون میدونیم مهراب آدمی نیست که حتی با فکر به یه زن دیگه، به خانوادهش خیانت کنه.
- نه، نه. معلومه که خیانت نمیکنه. منظورم حسیه که چند ساله تو دلش دفنش کرده. من حواسم به نگاه مهراب هست که مدام میچرخه تا روی شما نشینه. اینم میدونم اگه به خاطر من و آنیسا نبود، محال بود پاش رو اینجا بذاره.
- چرا خودت رو اذیت میکنی مهدیه جان؟ نه من، نه مهراب هیچ فکری در مورد همدیگه نداریم. وقتی داری ما رو به هم میدوزی، این یادت بمونه که من یه زن متاهلم. مهراب هم شوهر توئه. فکر میکنم اون قدر شناختیش که بتونی مطمئن باشی حتی به خودش اجازه نمیده به یه زن متاهل فکر هم بکنه.
- همهی اینا درست ولی... ولی میشه ازت خواهش کنم اگه یه روز خواستی دوباره ازدواج کنی، به مهراب هم فکر کنی؟
- مهدیه خانم، اگر خواستگاریتون تموم شد، پاشین زودتر بریم.
مهدیه تکان سختی خورد و با ترس به عقب برگشت. مهراب چند قدم آن طرفتر ایستاده بود و داشت با چشمانی به خون نشسته، نگاهش میکرد.
- من.. من...
- تو چی؟ هان؟ تو چی؟ پاشدی اومدی اینجا از زن مردم واسه شوهر خودت خواستگاری کنی؟ آره مهدیه؟ من رو این قدر نامرد و بی غیرت دیدی که چشمم به زن مردم باشه، اونم وقتی که زن و بچهی خودم بیخ گوشمن. حالا من روم میشه دیگه با دوستام رفت و آمد کنم وقتی زن خودم اون قدر بهم بیاعتماده که فکر میکنه نگاهم روی زن یکی دیگه هرز میپره؟
- منظورم این نبود.
مهدیه میان گریههای بیصدایش این را گفت. قدمی جلو رفت. دست راستش را روی صورت مهراب گذاشت.
- به خدا، به جون آنیسا، چشم پاکتر از تو، تو عمرم ندیدم مهراب.
مهراب صورتش را عقب کشید.
- اِ، اینجوریه؟ هر کاری دلت خواست بکنی و بعد خرم کنی؟ من از امروز با چه رویی تو صورت بقیه نگاه کنم و فکر نکنم همهشون من رو به چشم یه هرزهی بیغیرت نمیبینن؟
- من... من فکر کردم دلت هنوز با رهاست.
- دِ لامصب، اگه دل بیصاحاب من با کسی بود که دست تو رو نمیگرفتم دنبال خودم بکشونمت این ور و اون ور. خودم تنها میاومدم تا...
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
من #رهام.
یه زن که تو بچگی عاشق شد، عاشق #عماد. برادرزن عموم بود و چون کسی رو نداشت خونه ی عموی من زندگی می کرد. این شد که دیدنش همیشگی شد. هی دیدمش و #عاشق تر شدم تا اینکه بهم پیشنهاد ازدواج داد اونم وقتی هنوز دوازده سالم بود. حلقهی ظریفی که با حقوق چند ماهش خرید رو انداختم انگشتم و به خیال خودم شدم خانم خونهاش ولی عماد نموند. یه روز به خودم اومدم و دیدم عماد ازدواجنکرده، #پدر شده، پدر بچه ای که من مادرش نبودم. حالا بعد از بیست سال عماد برگشته، با دو بچه و یه مهر #طلاق. اومده تا من مرهم درداش باشم اما خبر نداره من خود #دردم...
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
https://t.me/joinchat/AAAAAFkHI4OyvWmgcv-CZA
#ششمینعاشقانهیصدیقهبهروانفر
#زندگیبهنرخدلار
#الههدرد
#آغازانتها
#اوعاشقمنبود
#تبسمتلخ