𝘼𝙩𝙩𝙞𝙘.


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Bloglar


اگر جور دیگری به جهان بنگریم چیزی از دست نداده‌ و شاید چیزی به‌دست بیاوریم، اما برخی چنان به غل و زنجیر آویخته‌اند که تصور اینکه زندگی جور دیگری‌ است برایشان هولناک است. | افلاطون

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
Bloglar
Statistika
Postlar filtri


قسمت این هفته Severance اینجوری بود که خب این قلبته؟ اوکی، پامو میذارم روش، حالا لگد میزنم بهش، حالا جفت پا میپرم روش، ضربه‌های بیشتر و پیاپی، خب دیگه چیزی ازش نموند؟ اوکی تیتراژ بیاد بالا.




یه روز یه بچه گربه به سرپرستی می‌گیرم و بزرگش می‌کنم، نه فورا ولی حتما.


وقتی استرسم می‌ره بالا اتاقم رو مرتب می‌کنم، یه کِشو رو از اول می‌چینم، گرد و خاک کتاب‌ها رو می‌گیرم، یک غذای جدید درست می‌کنم. قدیما می‌رفتم سراغ مهم‌ترین بخش‌های زندگیم که مَشقت‌بار سرهمشون کرده بودم؛ خراب‌شون می‌کردم. در گذشته نمی‌دونستم که لحظاتی که خودت نیستی و فعل و انفعالات درونت دارن به جات تصمیم می‌گیرن، نباید مُهر قطعیت پای هیچ کار مهمی بزنی. الان می‌دونم که وقتی احساساتت تحت تاثیر یک موضوع خاص قرار می‌گیرن، نباید در مورد موضوعات جدی و مهم حرف بزنی. کاش دریچه‌ای برای هر آدم وجود داشت که در این لحظات می‌تونست سرش رو بذار داخلش و اونقدر صبر کنه تا همه‌چیز سرجای خودش قرار بگیره. بعد بیرون می‌اومد و بر اساس تجربه یا بینشِ حاصل از اون شادی زیاد یا غم کشنده، تصمیم می‌گرفت.
چون‌که میدونی؟ هر اتفاقي تجربه‌ای رو با خودش حمل می‌کنه و اونه که مهمه، خیلی وقت‌ها تمرکزم از روی اون تجربه برداشته میشه و صرفا به اتفاق افتاده فکر می‌کنم، اینقدر که سال‌ها بعد متوجه منظور و هدفش می‌شم.




📮 پیام ناشناس: سلام حدیث زیبا، ببخشید یک سوالی داشتم.
کتاب‌هایی که فروشی بودن تموم شدن؟

جواب من: سلام بر شما
نه هنوز هستن، من هفتگی پست مربوط به هر کتاب رو می‌ذارم که کانال شلوغ نشه و مهم‌تر اینکه بتونم به موقع براتون ارسال کنم، چون هرروز فرصت نمی‌کنم بسته‌ای رو تحویل پست بدم. این رو فراموش کرده بودم بگم که خیالتون راحت باشه‌. 🪴🧸

📌 راستی یک نکته خیلی مهم اینکه من هفته آخر اسفند کتابی نمیذارم توی کانال که به خاطر تعطیلات ارسالش به مشکل نخوره و در سال جدید پست می‌ذارم.


فروخته شد.


·Alaska, Alaska· dan repost
خیلی زیاد خوشحالم که اسفند شروع شده. عاشق اسفندم! فکر می‌کنم اگه بهترین ماه سال نباشه، قطعا یکی از بهترین ماه‌های ساله. تنها زمانیه که حتی از شلوغی خیابون‌ها هم خوشم میاد. آفتابش هم قشنگه چون نه خیلی سرده و نه خیلی گرمه که آدم کلافه بشه. همه‌چیز به آدم حس نو بودن می‌ده، حس سبکی یا شاید حس تکاپو برای انجام آخرین کارهای پایان سال. انگار دست خودم نیست و حتی اگه دلیلی برای امیدواری نداشته باشم، توی اسفند یه حجم زیادی از امید رو حس می‌کنم که بهم قول می‌ده که این هم می‌گذره و می‌شه دوباره شروع کرد. قول‌های این شکلی رو دوست دارم.


دوست دارم آستین‌هام رو تا محل خم شدن انگشتام بالا بکشم و چشمام رو ببندم و فقط به صداهایی که از دور می‌شنوم گوش بدم. کاش در واقعیت می‌شد پوست رو درست مثل لباس تا جایی که می‌خوای بالا بکشی و مثل لاک‌پشت گاهی اوقات پنهان بشی. شاید اولین لاک‌پشت همینجوری به وجود اومد، اون‌هم دلش خواست گاهی ناپیدا بشه و در اولین سنگی حفره‌داری که سرراهش دید خوابید.

شروع به نوشتن که میکنی، گره‌هایی رو توی مغزت پیدا می‌کنی که تا قبل از ردیف کردن کلمات عمرا به ذهنت هم نمی‌رسیدن. مثل اولین باری که مامانبزرگم گفت بین بچه دوم و سومش یکی از بچه‌هاش از دنیا رفتن و من اون لحظه بهت زده به صورتش نگاه می‌کردم؛ به این دقت کردی که فهمیدن حقایق از آدم‌هایی که یک عمر باهاشون زندگی کردی چقدر حس عجیبی داره؟ شاید برای همینه که وقتی با آدم جدید آشنا می‌شم پنجاه درصد از مغزم تلاش می‌کنه جنبه‌ی ناگفته زندگیش رو جستجو کنه تا بعدا دچار شوک نشه، یا تلاش می‌کنم به خود یادآوری کنم که همه‌ی آدمها سمتِ ناپیدا دارن، شاید برای همین نوشتن رو دوست دارم، اینکه خودمو بهتر بشناسم چون کیه که با خودش رو در رو حرف بزنه؟

یک ماه و یک روز دیگه سال تموم میشه. هرسال می‌گم چقدر زود گذشت با اینکه فکرش رو که می‌کنم می‌بینم هرروز اندازه صد ساعت ازم انرژی گرفته و دست آخر من چی شدم؟ شاید فقط یک قدم نسبت به سال پیش اومده باشم جلو در حالی‌که میخوام هرسال از مکان قبلیم اونقدر دور باشم که وقتی برمی‌گردم مرور کنم، چیزی جز یک نقطه سیاه در دوردست نبینم. با این حال منم مثل همون لاک پشت هستم، قدیما فکر میکردم یه عقاب شجاعم اما متاسفانه اینطور نبود.
شاید هم بودم ولی از زندگی عقابی خوشم نیومد و ساعت نُه شب گذاشتمش پشت در! اخیرا با ترس کمی جلو میرم و همش مراقبم که آسیب نبینم چون حس میکنم هرسال که میگذره میزان آسیب پذیریم افزایش پیدا میکنه، انگار لاکی که روی دوشمه نازک و نازک‌تر میشه تا دست آخر خودم بمونم و خودم. کُند پیش میرم اما جلو میرم، ساعتها و روزها به خیلی چیزها فکر می‌کنم و بعد تصمیم می‌گیرم. آخرش چندتا دوست شبیه خودم پیدا میکنم و انجمن لاک پشت‌های خسته اما مصمم رو تشکیل می‌دیم؛ مطمئنم!




بچه‌ها، من یه تعدادی از کتاب‌هامو می‌خوام بفروشم که به مرور پست مربوط به هرکتاب رو میذارم توی کانالم و آیدی می‌ذارم که اگر قصد خرید داشتید بهم پیام بدید هماهنگ کنیم. هر کتاب رو به قیمتی که قبلا خریدم می‌فروشم؛ بادر نظر گرفتن این نکته که الان کتاب‌ها خیلی گرون‌تر شدن و اینکه بعضی از کتاب‌های من به دلیل خط کشیدن زیر جملات میتونه دست دوم محسوب بشه، خودش کاهش قیمت محسوسی به حساب میاد.
خواستم زودتر اعلام کنم که اگر خودتون یا دوست و آشنایی قصد خرید با قیمت کمتر داشت و دست دوم بودن کتاب براش اهمیتی نداشت رو مطلع کنین.🧋🩶


📮 پیام ناشناس: سلام دیدم بات گذاشتی بعد مدت ها خواستم بپرسم چی شد اینقدر تغییر کردی چی باعث شد به آرامش دست پیدا کنی خودتو پیدا کنی اینکه نوشتی تا 27 سالگی آرامش نداشتی چه فاکتورهایی تغییر کرد بعد این سن یا تو خودت تغییرات بیرونی بود یا درونی دوست داشتم در موردش بنویسی

جواب من: لینک ناشناس من همیشه هست توی پیام پین شده توی کانال، پس اگه پیامی داشتین می‌تونید بفرستید.
تاحالا بهش فکر نکردم، ولی قطعا یک عامل دخیل نبود. رابطه با آدم درست، کوچیک یا محدود کردن دایره ارتباطی،خصوصی نگه داشتن زندگی و نگفتن ریز جزئیات به دوست یا آشنا، دوری از مسائل زرد، افزایش سن، تمرکز روی مسائل مهم و نپرداختن به رویا و خیال چون قاعدتا هرچی بزرگتر میشی و خصوصا وقتی کار کردن رو شروع میکنی نگاهت به زندگی جدی‌تر میشه،‌تظاهر نکردن به چیزی که نیستی برای اینکه یه عده‌ای خوششون بیاد. اینکه به آرامش رسیدم صددرصد نبوده و نیست ولی همین‌که خودمو پیدا کردم باعث شد یه بخش بزرگی از ذهنم که هیچ‌وقت به ثبات نمی‌رسید، آروم بشه. انگار مثلا بیرون خونه‌ات طوفانه و تو با مشقت پنجره رو می‌بندی و تادااا، سکوت میشه و همه‌چیز سرجای خودش قرار می‌گیره.


Recherché dan repost
For the path is Spiral and we’ve already climbed many steps…


داره کمک می‌کنه همزمان برای سه تا پیش نویس از سه مسئله‌ای که توی ذهنم بابتشون دغدغه دارم ایده پیدا کنم، یا دست کم چراغ‌قوه‌ای شده که نور می‌اندازه یک متر جلوترمو ببینم و از این سه تا چیز مختلف، یکی‌شون مربوط به نوشتنه که از قضا اونم جستار نیست! میخواستم یک مَثل در این زمینه بیارم که متأسفانه ذهنم یاری نمی‌کنه. ولی باریکلا خانوم لارا. 🧠🤝


مغز واقعا عجیبه. قدیما توی دانشگاه که کدنویسی یاد می‌گرفتیم کل روز به جواب یه سوال یا مشکل یک خط کد فکر می‌کردم و جوابشو حین خواب پیدا می‌کردم؛ الان هم برای پیدا کردن ایده جدید طراحی توی خواب به نتیجه می‌رسم!


Elle dan repost
قبلاً نوشتن چیزهایی که در طول روز اتفاق افتاده‌ن و خوشحالم کرده‌ن، بی‌هوده میومد به نظرم؛ ولی این ۱۰ روز اخیری که گذروندم پر از اضطراب و ‌استرس بود و هیچ کاری هم در لحظه از دستم برنمیومد.
برای اینکه بتونم یکم از این چرخه بیام بیرون و آروم بگیرم، شروع کردم به نوشتن چیزهای خوشحال‌کننده کوچیکی که در طول روز اتفاق افتادن. مثلاً یه درسم رو ۲۰ شده بودم، نوشتم نمره علوم اعصاب اومد و ۲۰ شدم، بعد دیدم دارم در ادامه‌ش می‌نویسم‌ ولی عوضش فلان درس رو فلان شدم یا این نمره خیلی هم مهم نیست و … سریع مچ خودم رو گرفتم؛ فقط و فقط یه جمله مثبت بنویس، چی خوشحالت کرده امروز. بدون هیچ تبصره و توجیه و فلانی.
تاثیر خیلی بزرگی نداره، انتظار تاثیر بزرگ داشتن هم اشتباهه. این چیزها فقط در طولانی مدت ذهنیتت رو‌ تغییر می‌دن که در طول روز دنبالشون بگردی، نه در یکی دو روز.
ولی باز هم از بار اضطرابم کم‌ کرد. اینکه اوضاع تحت کنترل من نیست اوکی، ولی هنوز فلان چیز و فلان چیز رو دارم که یکم دلم رو خوش کنم.


📮 پیام ناشناس: سلام حدیث
نمی‌دونم کجا و‌ کی چنلت آشنا شدم ولی به‌شدت باهات هم‌ذات پنداری دارم
انگار یکی جای من نشسته و داره حرفامو می‌نویسه. و فکر می‌کنم خیلی از من جوونتری

جواب من: این مضمونِ بیشترین میزان پیام‌هایی هست که می‌گیرم توی این 5 سال گذشته که این کانال رو دارم و برام خیلی جالبه. فکر می‌کنم اغلب آدمها توی این زمینه حس مشترک یا درک مشترک داشته باشن.
سی سالمه، آیا جوونترم؟ 😃


چیزی که طی سال‌های اخیر بیشترین رنج رو بابتش می‌کشم تکراره. همش در تلاشم دورش بزنم، ازش یک راه فرعی پیدا کنم و بیام بیرون، حتی برای یک روز کامل تا اون انرژی از دست رفته‌م رو بازیابی کنم، تا بتونم بهتر نفس بکشم. خیلی وقت‌ها این خروج موفقیت آمیز نیست و خیلی اوقات می‌بینم برای موفق شدن باید به تکرار تن بدم.




سازوکار دنیا خیلی عجیب و درعین حال جالبه. هر چیزی یه شمشیر دولبه‌ست؛ درعین‌حال که می‌تونه مفید و کارآمد باشه، می‌تونه بهت آسیب بزنه و پرتت کنه تو باتلاق!

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.