#رابطه_ناخواسته
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1394847852/35809
#پارت۱۰
ناقابله، تازه از تنور دراومده، عمهم االن پخته گفتم بیارم براتون.
جلو اومد و نونهارو از دستم گرفت و تشکر کرد :
- ممنون دستتون درد نکنه.
توی ا ین سهماه که پرستارِ دخترش بودم روژان حسابی باهام
انس گرفته بود.
تاتی تاتی کنان به سمتم اومد و با لحن بچه گانه ش گفت :
- یاتی... یاتی...
."
یات ی
اسمم رو بلد بود و به جای یاسی بهم می گفت "
خم شدم و بلندش کردم و محکم لُپش رو بوس ی دم. آقاسید هم
رفت توی آشپزخونه تا نون هارو بذاره توی یخچال .
- سالم وروجکِ من، چطوری خالهجون؟
خنده ی شیرینی کرد و صدا ی جی غجیغوی ظریفش با صدای آقا
سید در هم شد :
- شما ناهار خوردین خانم فرامرزی ؟
برگشتم و با خجالت و دست پاچگی نگاهش کردم.
روم نشد بگم نه، کالً دختر خجالتی بودم. به آرومی گفتم :
- بله خوردم.
دروغ گفتم. می دونم اونم فهمید .
اومد کتش رو از روی دسته مبل برداشت و سوییچ و کی فش رو
هم برداشت و گفت :
- بهرحال اگه گرسنه تون شد توی یخچال به اندازه کافی غذا
هست می تونید بخورید.
- ممنون.
به سمت در رفت. کمی کنار کش ی دم. روژان دستش رو به سمت
باباش دراز کرد. نتونست بدون بوسیدنش از خونه بیرون بره.
قدمی جلوتر اومد و نزدیکمون شد و همونطور که روژان توی
بغلم بود روی سرش رو بوسید و دستش رو فشرد و گفت :
- زود میام جونِ بابا مراقبش باش ی د خانم فرامرزی .
با خجالت آب دهنم رو قورت دادم. چون بوی عطر مردونه اش
اونقدر تیز بود که مشامم رو می سوزند.
لب زدم
چشم نگران نباشید.
سری تکون داد و بدون نگاه به من پوست دستِ تپل و سفید
روژان رو مالید و گفت :
- شیشه شیرش رو پر کردم، موقع خوابش که شد بهش بدید....
شیر آماده هم جوشیدم براش تو یخچال هست.
- چشم آقای فتاحی حواسم هست.
دوباره سری تکون داد و پشت دست روژان رو بوسید و زیر لب
گفت :
- خداحافظ.
جوابش رو نفس بریده و زیر لب دا دم.
تا بیرون رفت تند تند نفس کشی دم. بوی عطرش تمام ریهها و
مشامم رو پر کرده بود.
کمی بعد همراه روژان رفتیم پشت پنجره ایستادیم و آقا سید رو
بدرقه کردیم.
ماشی نش رو از پارکینگ ب یرون کشید و توی خیابونِ خلوت
خونهاش سرعت گرفت...
🧃 رمان ممنوعه و هات #رابطه_ناخواسته را هر روز سر ساعت 18:30 از کانال دنبال کنید 👇
@ashpaz_bashe
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1394847852/35809
#پارت۱۰
ناقابله، تازه از تنور دراومده، عمهم االن پخته گفتم بیارم براتون.
جلو اومد و نونهارو از دستم گرفت و تشکر کرد :
- ممنون دستتون درد نکنه.
توی ا ین سهماه که پرستارِ دخترش بودم روژان حسابی باهام
انس گرفته بود.
تاتی تاتی کنان به سمتم اومد و با لحن بچه گانه ش گفت :
- یاتی... یاتی...
."
یات ی
اسمم رو بلد بود و به جای یاسی بهم می گفت "
خم شدم و بلندش کردم و محکم لُپش رو بوس ی دم. آقاسید هم
رفت توی آشپزخونه تا نون هارو بذاره توی یخچال .
- سالم وروجکِ من، چطوری خالهجون؟
خنده ی شیرینی کرد و صدا ی جی غجیغوی ظریفش با صدای آقا
سید در هم شد :
- شما ناهار خوردین خانم فرامرزی ؟
برگشتم و با خجالت و دست پاچگی نگاهش کردم.
روم نشد بگم نه، کالً دختر خجالتی بودم. به آرومی گفتم :
- بله خوردم.
دروغ گفتم. می دونم اونم فهمید .
اومد کتش رو از روی دسته مبل برداشت و سوییچ و کی فش رو
هم برداشت و گفت :
- بهرحال اگه گرسنه تون شد توی یخچال به اندازه کافی غذا
هست می تونید بخورید.
- ممنون.
به سمت در رفت. کمی کنار کش ی دم. روژان دستش رو به سمت
باباش دراز کرد. نتونست بدون بوسیدنش از خونه بیرون بره.
قدمی جلوتر اومد و نزدیکمون شد و همونطور که روژان توی
بغلم بود روی سرش رو بوسید و دستش رو فشرد و گفت :
- زود میام جونِ بابا مراقبش باش ی د خانم فرامرزی .
با خجالت آب دهنم رو قورت دادم. چون بوی عطر مردونه اش
اونقدر تیز بود که مشامم رو می سوزند.
لب زدم
چشم نگران نباشید.
سری تکون داد و بدون نگاه به من پوست دستِ تپل و سفید
روژان رو مالید و گفت :
- شیشه شیرش رو پر کردم، موقع خوابش که شد بهش بدید....
شیر آماده هم جوشیدم براش تو یخچال هست.
- چشم آقای فتاحی حواسم هست.
دوباره سری تکون داد و پشت دست روژان رو بوسید و زیر لب
گفت :
- خداحافظ.
جوابش رو نفس بریده و زیر لب دا دم.
تا بیرون رفت تند تند نفس کشی دم. بوی عطرش تمام ریهها و
مشامم رو پر کرده بود.
کمی بعد همراه روژان رفتیم پشت پنجره ایستادیم و آقا سید رو
بدرقه کردیم.
ماشی نش رو از پارکینگ ب یرون کشید و توی خیابونِ خلوت
خونهاش سرعت گرفت...
🧃 رمان ممنوعه و هات #رابطه_ناخواسته را هر روز سر ساعت 18:30 از کانال دنبال کنید 👇
@ashpaz_bashe