بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات تلخ شیرین برادرم تقبله شهادت
بخش {3}
بعد درس های خوده در مزار شریف ادامه دادم مدت در مزار شریف گذشت روزی از روز ها بود در کلاس سری درس بودم زنگ آمد برایم دیدم شماره ناشناس بعد چندین بار مجبور گوشی را اوکی کردم صدای خوده بیرون نکردم دیدم یک شخص ناشناس گفت برادرت دستگیر شده اگه میخواهی همرای برادرت صحبت کنی من هرچی میگم گوش کن من زودی گوشی را قطع کردم
به درس خود ادامه ادامه دادم استادم گفت چی شد عایشه تا همو لحظه من خود را نمیدانم کجا هستم گوش هایم کر چشمانم نا دید شد پیش چشمانم تاریک شب شد به صدای استادم فکر کردم من از خواب بیدار شدم در حالی از کلاس بیرون شدم حرکت کردم به طرف خانه دوباره زنگ آمد این بار جراعت کامل جواب دادم گفتم کی هستی بیدرم کجاست
گفت من پلانی قمندان هستم بیدرت درحال جان دادن هست گفتم میتانم با بیدرم صحبت کنم گفت نخیر 10لک پول افغانی میخواهم تا بیدرت را رها کنم وگرنه میگوشم من گفتم هرچی میخواهی درست است باید پدرم همرایت صحبت کند متاسفانه پدرم از گوشی چیزی را نمیفهمید خلاصه در خانه رسیدم خیلی ترسیده بودم مادرم پرسان کرد دخترم چیزی شده
مجبور بودم برایش دورغ نمیتانستم گفته برایش همه قضیه را بیان کردم به چشمان از اشک پر همو شماره که زنگ آمده بود دوباره زنگ زدیم جواب داد مادرم گفت میتانم همرای پسرم صحبت کنم گفت بلی مادرم با بیدرم صحبت کرد از صدایش معلوم بود حالتش خیلی خوب نبود
البته بیدرم در فاریاب دستگیر شده بود وظیفه که در سنگر داشت استاد پوشکه زرد بود در فاریاب قمندان بود که به نام نجیب قمندان پدرم همرایش تماس گرفت درباره برادرم صحبت کرد اما برادرم را خیلی لت کوف کرده بودن چونکه به دستی اربکی های قسم خورده بود پدرم مجبور طرف فاریاب در حرکت شد تا به دولت شکایت پیش کند بیدرم را دولت رسمی دستگیر کند یا از دستی آنها بگیرد پیش از پدرم در فاریاب برسد اینها بیدرم را در شهر فاریاب انتقال داده بودن پدرم با تمام تلاش های شب روز بیدرم را از نزدیک دید
بیدرم 6ماه بدون برسی دوسیه در زندان ماند بعد از 6ماه انقریب ماه مبارک رمضان بود برسی دوسیه شد 8سال زندانی اش اعلان شد
مادرم خیلی حالتش خراب شد خب اینها همه امتحان الله متعال بود بعد از یک نیم سال بیدرم به تلاش های زیاد از قید زندان خلاص شد همو لحظه از زندان خلاص شد باز دوباره طرف سنگرش حرکت کرد حتا در خانه نه آمد....
ادامه دارد نویسنده.
حافظه عایشه صدیقی
خاطرات تلخ شیرین برادرم تقبله شهادت
بخش {3}
بعد درس های خوده در مزار شریف ادامه دادم مدت در مزار شریف گذشت روزی از روز ها بود در کلاس سری درس بودم زنگ آمد برایم دیدم شماره ناشناس بعد چندین بار مجبور گوشی را اوکی کردم صدای خوده بیرون نکردم دیدم یک شخص ناشناس گفت برادرت دستگیر شده اگه میخواهی همرای برادرت صحبت کنی من هرچی میگم گوش کن من زودی گوشی را قطع کردم
به درس خود ادامه ادامه دادم استادم گفت چی شد عایشه تا همو لحظه من خود را نمیدانم کجا هستم گوش هایم کر چشمانم نا دید شد پیش چشمانم تاریک شب شد به صدای استادم فکر کردم من از خواب بیدار شدم در حالی از کلاس بیرون شدم حرکت کردم به طرف خانه دوباره زنگ آمد این بار جراعت کامل جواب دادم گفتم کی هستی بیدرم کجاست
گفت من پلانی قمندان هستم بیدرت درحال جان دادن هست گفتم میتانم با بیدرم صحبت کنم گفت نخیر 10لک پول افغانی میخواهم تا بیدرت را رها کنم وگرنه میگوشم من گفتم هرچی میخواهی درست است باید پدرم همرایت صحبت کند متاسفانه پدرم از گوشی چیزی را نمیفهمید خلاصه در خانه رسیدم خیلی ترسیده بودم مادرم پرسان کرد دخترم چیزی شده
مجبور بودم برایش دورغ نمیتانستم گفته برایش همه قضیه را بیان کردم به چشمان از اشک پر همو شماره که زنگ آمده بود دوباره زنگ زدیم جواب داد مادرم گفت میتانم همرای پسرم صحبت کنم گفت بلی مادرم با بیدرم صحبت کرد از صدایش معلوم بود حالتش خیلی خوب نبود
البته بیدرم در فاریاب دستگیر شده بود وظیفه که در سنگر داشت استاد پوشکه زرد بود در فاریاب قمندان بود که به نام نجیب قمندان پدرم همرایش تماس گرفت درباره برادرم صحبت کرد اما برادرم را خیلی لت کوف کرده بودن چونکه به دستی اربکی های قسم خورده بود پدرم مجبور طرف فاریاب در حرکت شد تا به دولت شکایت پیش کند بیدرم را دولت رسمی دستگیر کند یا از دستی آنها بگیرد پیش از پدرم در فاریاب برسد اینها بیدرم را در شهر فاریاب انتقال داده بودن پدرم با تمام تلاش های شب روز بیدرم را از نزدیک دید
بیدرم 6ماه بدون برسی دوسیه در زندان ماند بعد از 6ماه انقریب ماه مبارک رمضان بود برسی دوسیه شد 8سال زندانی اش اعلان شد
مادرم خیلی حالتش خراب شد خب اینها همه امتحان الله متعال بود بعد از یک نیم سال بیدرم به تلاش های زیاد از قید زندان خلاص شد همو لحظه از زندان خلاص شد باز دوباره طرف سنگرش حرکت کرد حتا در خانه نه آمد....
ادامه دارد نویسنده.
حافظه عایشه صدیقی