بعد از غذا بابا کلی نوشید و حسابی مست شد. من با هیتلر روی مبل نشسته بودم و مجلهی مد جدیدی که بابا سفارش داده بود رو ورق میزدم. بعد بابا که روی مبل لم داده بود با همون حالت مستی، دست روی شونهام گذاشت و گفت "آلبالوی بابا، سعی کن تو زندگیت مثل من نشی. با این پسر پولداره دوست بمون و بذار برات حسابی خرج کنه."
معمولاً توی فیلمها و سریالها دیده بودم که وقتی یکی از والدین در حالت مستی و احساسی هستن، و دست روی شونهی بچهاشون میذارن، حرفهای بهتری میزنن. مثلاً "پسرم به مردم نیکی کن."، "سعی کن همیشه مردم رو دوست داشته باشی."، "کارهای خوب انجام بده. "
توصیه به دوستی با آقای خرگوشی به خاطر ثروتمند بودن، بین گزينههای ذهنیم نبود.
دانلود فولپارت این فیکشن
•.#Little_Diaries |
@Army_Area.•