Postlar filtri


دنیای ما سیاه‌تر و ظلمانی‌تر از آن است که من بخواهم با عجز و ناله بر ظلم‌هایی که بر من رفته است داد سخن سر دهم. تصدقت گردم؛ آن‌چه این روزها بر من می‌گذرد در برابر ظلمی که بر همه مردم این سرزمین می‌رود، ناچیز و حقیر است.
اما این ظلم که مرا از دیدن روی ماهت محروم کرده‌اند، نابخشودنی ترین ظلم هاست. آیا این رسم همهٔ خدایان است یا من دور افتاده ترین بندگانم؟


بعد از مرگِ پدرم اتفاقات زیادی افتاده که برایش دوست‌داشتنی می‌بود و آرزو می‌کردم می‌توانست بداند. کاش می‌توانست این جاری شدنِ خارق‌العاده محبت را به طرف خودش را ببیند؛ محبتی از سراسر جهان. کاش می‌شد بداند که ميليون‌ها نفر که او را ندیده بودند چقدر او را دوست داشتند و به او حرمت می‌نهادند. کاش می‌دانست در صومعه‌ی وستمینستر دفن شده، بین دو نفر از قهرمانان علمی‌اش: آیزاک نیوتن و چارلز داروین. و کاش می‌دانست که وقتی دفن می‌شد، یک تلسکوپ رادیویی صدایش را به سوی یک سیاه‌چاله ارسال کرده است... لوسی هاوکینگ.

پاسخ‌های کوتاه به پرسش‌های بزرگ آخرین کتاب اِستیوِن ویلیام هاکینگ

این کتاب با طرح این ۱۰ پرسش

▪︎ خدایی هست؟
▪چگونه همه چیز شروع شد؟
▪در کیهان حیات هوشمند دیگری هم هست؟
▪می‌توانیم آینده را پیش‌بینی کنیم؟
▪داخل یک سیاهچاله چیست؟
▪سفر در زمان ممکن است؟
▪زندگی ما در زمین ادامه خواهد یافت؟
▪باید برای سکونت به فضا برویم؟
▪هوش مصنوعی بر ما چیره خواهد شد؟
▪چگونه می‌توانیم آینده را شکل دهیم؟

می‌کوشد پاسخ برخی پرسش‌های بنیادین را بدهد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «عالم، خلق‌الساعه، از هیچ، و طبق قوانین علم به‌ وجود آمد. قوانین علمی نحوه تکامل عالم را پس از شناسایی وضعیت در زمانی خاص تعیین می‌کنند. این قوانین ممکن است به وسیله خدا تعیین شده باشد یا نشده باشد، اما او نمی‌تواند برای شکستن این قوانین دخالت کند چون در این حالت دیگر قانون نیستند.»

#BriefAnswerToTheBigQuestions
#StephenHawking
#AntiReligionArchives


تصدقت گردم؛ چقدر اشتباه فکر می‌کردیم که ما مرکز هستی هستیم در حالی که هستی لبه ندارد! ما در این جهان بی‌لبه و لایتناهی پرت شده‌ایم. حتی پرت شدن هم کمی دُرشت دیدن خودمان است. اصلا در این بی‌کرانگی «هیچ بودن» تنها عنوانی است که زیبنده ماست. حالا یک هیچ در این بی‌کرانگی ایستاده و تو را تماشا می‌کند. راستی، تو کجایی؟ این‌که دیگر سراغی از من و از این هیچ نمی‌گیری، برای این است که با لایتناهی مشغول شده‌ای؟ محبوب من! چونی بی این هیچ؟...


آیا روح وجود دارد؟!


#پاشنه_آشیل_دموکراسی

وقتی بريتانيا می‌خواست برای خروج از پيمان اروپا تصميم بگيرد، نخست‌وزير، ديويد کامرون، برای حل اين معضل از ملکه اليزابت دوم، اسقف اعظم کانتن بری يا نجيب زاده‌های آکسفورد و کمبريج سؤال نکرد. او حتی از اعضای مجلس نمايندگان هم سؤال نکرد، بلکه يک همه پرسی برپا کرد و در آن از همه سؤال کرد: «چه احساسی در اين باره داريد؟»
ممکن است شما بخواهيد مرا تصحيح کنيد و بگوييد سؤال اين بوده: «چه فکری در اين باره داريد؟»، نه اينکه «چه احساسی در اين باره داريد؟» اما اين يک سوءتفاهم عمومی است. همه پرسی ها و انتخابات هميشه در باره احساسسات است ، نه در باره عقلانيت. اگر دمکراسی موضوعی در باره تصميم‌گيری عقلانی می بود، در اين صورت مطلقا هيچ دليلی وجود نمی‌داشت تا به همه مردم حق رأی برابر داده شود يا شايد اساسا حق رأی داده شود. آنجا که به برخی مسائل خاص اقتصادی و سياسی بر می‌گردد، شواهد فراوانی بر اين حقيقت وجود دارد که برخی از انسان‌ها باهوش‌تر، آگاه تر و منطقی‌تر از ديگران هستند.

در آستانه انتخابات برکسيت زيست‌شسناس برجسته، ريچارد داوکينز، اعتراض کرد و گفت اکثريت عظيم مردم بريتانيا از جمله خود او هرگز نمی‌بايست در اين همه پرسی مورد سؤال قرار می‌گرفتند، زيرا آن‌ها فاقد پيشينه لازم در علم اقتصاد و علم سياست هستند. شما می‌توانستيد به جای اين، يک همه پرسی ملی برپا کنيد تا تعيين کنند که آيا جبر آين شتاين صحيح بود يا نه، و يا اينکه بگذاريم مسافرين رأی بدهند که خلبان در کدام باند فرودگاه فرود بيايد.
بنابر اين، خوب يا بد، انتخابات و همه پرسی‌ها ربطی به اين‌که ما چه فکری می‌کنيم، ندارند، بلکه به اينکه ما چه احساسی داريم، مربوط می شوند. و آن‌جا که به احساسات بر می‌گردد، آين‌شتاين و داوکينز بهتر از ديگران نيستند. فرض دمکراسی اين است که احساسات انسانی بازتاب يک «اراده آزاد» اسرارآميز و عميق است، و اين «اراده آزاد» سرمنشأ نهايی اقتدار است و اگرچه برخی از انسان ها باهوش تر از ديگران هستند، اما تمام انسان‌ها به يک اندازه آزادند. يک‌ خدمتکار بی‌سواد هم، مثل آين شتاين و داوکينز، اراده آزاد دارد، بنابراين احساسات او در روز انتخابات که توسط رأی او نمايندگی می‌شود درست به اندازه رأی هر کس ديگری دارای اعتبار است.

احساسات نه تنها رأی دهندگان، بلکه رهبران را هم هدايت می‌کند. طی همه‌پرسی برکسيت در سال ۲۰۱۶، کمپنی به نام «ليسو» (ترک) توسط بوريس جانسون و مايکل گوو Gove راه اندازی شد. گوو، پس از استعفای ديويد کامرون، در ابتدا از جانسون برای جانشينی مقام نخست وزيری پشتيبانی کرد، اما در آخرين لحظه اعلام کرد که جانسون برای اين مقام مناسب نيست و در عوض خود را برای احراز اين مقام معرفی کرد. اين حرکت گوو، که موقعيت جانسون را خراب کرد، به عنوان يک ترور سياسی ماکياوليستی توصيف شد. اما گوو با مراجعه به احساساتش از اين حرکت خود دفاع کرد و توضيح داد که «من در هر مرحله از زندگی سياسی‌ام از خود يک سؤال کرده‌ام: چه کاری درست است؟ دلت چه می‌گويد:؟».
به اين دليل بود که گوو مجبور شد به متحد قبلی خود، بوريس جانسون، از پشت خنجر بزند و خود را برای مقام سگ آلفا پيشنهاد کند زيرا دلش به او گفت چنين کند.
اين اتکا به دل می‌تواند پاشنه آشيل دمکراسی ليبرال باشد. اگر زمانی کسی چه در پکن يا در سان‌فرانسيسکو توانايی فنی هک کردن و تحت کنترل درآوردن دل انسانی را به دست آورد، سياست دمکراتيک به يک نمايش عروسکی عاطفی بدل می شود!

📗 #٢١درس_برای_قرن_بیست‌ویکم
✍🏼 #یووال_نوح_هراری




#کُس

شاید هیچ لغتی در زبان‌های مختلف به اندازه‌ی کلمه‌ی کُس زشت و ناهنجار محسوب نشود. این قضیه تنها منحصر به فرهنگ ایران نیست. حتی در زبان انگلیسی هم کلمه‌ی معادل کُس CUNT یکی از زشت‌ترین کلمه‌های ممکن به شمار می‌رود و معادلی که برای آن به کار می‌رود PUSSY اصلا به هیچ وجه به معنای کُس نیست و به هر چیز نرمی گفته می‌شود.

اما چرا کُس انقدر کلمه‌ی زشتی محسوب می شود؟ چرا گفتن و نوشتن و نام بردن و نشان دادن کُس یکی از بزرگ ترین تابوهاست؟

انسان از عصر توحش عبور کرده است، مفاهیم و مذاهب شکل گرفته‌اند و دنیا شکل کنونی و مرد سالارانه‌اش را گرفته است. همه‌ی پیامبران مرد هستند، ادیان را آن‌ها می‌نویسند، هنرمندان و ادیبان و فیلسوفان مرد هستند، جنگاوران و سیاست مداران و صاحبان قدرت که اخلاق را می‌نویسند مرد هستند. تعجب‌آور نیست که هنوز کُس یکی از زشت ترین مفاهیم در بیشتر فرهنگ‌ها و ادیان محسوب می‌شود.

در حدیث می‌آید که کل بدن زن عورت اوست. نه تنها کُس که حمل کننده ی کُس در حجاب می‌رود و بقا و ثبات و امنیت جامعه بدینسان تضمین می‌شود.

کُس چیزی است که نه تنها نوشتن در مورد آن بلکه نگاه کردن به آن هم حرام است و حتی در خلوت مجازات سنگینی دارد چه برسد به دوست داشتن و نوازش کردن آن.

کُس که دریچه‌ای است که هر انسانی برای اولین بار از آن به دنیا سلام کرده است خوار شمرده می‌شود تا زنهایی شرمنده تربیت شوند که از آن‌چه میان پای خود حمل می‌کنند احساس حقارت کنند چه رسد به آن‌که آن را به نمایش بگذارند و یا از آن لذتی طلب کنند. زنانی که حتی از برهنه شدن در برابر پزشک می‌هراسند، تا بهنگام عشق ورزی دست پاچه زیر لحاف بخزند و چراغ را خاموش کنند و لب بگزنند تمجید و تکریم می‌شوند چون این زن‌ها با سکوت و شرم قابل کنترل خواهند بود و جامعه ی مردسالار و دینی را بیشتر و بیشتر تقویت می‌کنند.

اما دود این نگرش حتی به چشم مردان هم می‌رود. زنانی ترسیده و سرد مزاج و پر از حقارت کمترین نصیب مردان از این رهگذر است، مردان میان زنان نجیب و فاحشه‌ها سرگردان می‌مانند. زنان میان مادر بودن و نجیب بودن و یا آزاد بودن مجبور به انتخاب می‌شوند. کُس تبدیل به هیولایی می‌شود مرموز و عمیق که همه چیز را می‌بلعد. کُس باید به هر قیمتی پوشانده شود و در پستوی خانه نهان شود. هرکس این قانون را زیر پا بگذارد خشم جامعه‌ی مرد سالار را بر خواهد انگیخت و با مجازات سنگینی رو به رو خواهد شد.

نوشتن در مورد کُس ممکن است با کُس گفتن اشتباه گرفته شود و در جامعه‌ای که حتی بر زبان راندن کلمه‌ی کُس بار سنگینی از وقاحت و ممنوعیت را بر دوش می‌کشد نوشتن در مورد کُس کار آسانی نیست.


#عشق_نیرنگی_کثیف

هرچه بیشتر با علوم تجربی آشنا شوید، مفهوم عشق بیشتر برایتان از معنا تهی می‌شود. عشق چیست جز دسیسه‌ی ژن‌هایمان برای هدف ملال‌آورشان: بقا!
کسی خوش ندارد که بپذیرد صرفاً مَرکبی برای ارباب‌های بیوشیمیایی‌اش است.
کمتر مشاهده شده که عاشقی برای محبوبش چنین نامه بنویسد:
«عزیزم! تو را با تمام وجودم دوست دارم چرا که می‌خواهم بقای ژن‌هایم را تضمین کنم.»
قطعاً ارباب‌هایمان هم چنین چیزی را نمی‌خواهند. آن‌ها دوست ندارند ما به خدعه‌هایشان پی ببریم و بنا به شوریدن گذاریم. همین است که به شدت هوشمندی‌مان را کنترل می‌کنند.
در انتخاب طبیعی هیچ‌گاه خصلت هوشمندی بیشتر از اندازه‌ای معین انتخاب نشده است چرا که هوشمندی اگر از مرز خاصی عبور کند برعلیه آن هدف ملال‌انگیز شورش می‌کند.
چنان‌چه می‌بینیم خردمندان کمتر از ابلهان و ابلهان کمتر از میکروب‌ها تولید مثل می‌کنند.

راز بقا برای اربابان‌مان تنها یک چیز است، آن هم این‌که مَرکبی که بر آن سوار هستند نباید از استراتژی‌شان با خبر شود یا اگر با خبر شد نباید آن را با دیگر مَرکب‌ها به اشتراک گذارد. درست مانند شخصی که با طناب هویجی را مقابل چشمان الاغی می‌گیرد و الاغ هم برای خوردن آن هویج به راه می‌افتد، بدون آن‌که از نیرنگ صاحبش با خبر شود. عشق (یا اگر دوست دارید بخوانید میل جنسی به همراه تمهیدات و ملحقاتش) درست همان هویجی‌ است که مقابل چشمان ما گرفته شده.
شاید اگر الاغی باهوش، الاغ دیگری را در همان وضع ببیند به نیرنگ اربابش پی ببرد و دیگر فریب هویج مقابل چشمانش را نخورد. هرچند اگر چنین تحلیلی هم کند وضعش چندان دچار تغییر نمی‌شود. زیرا یا به عنوان الاغی ناکارآمد شناخته می‌شود و صاحبش رهایش می‌کند تا در صحرا شکار حیوانات شود و یا خودش کارش را تمام می‌کند.
قسمت بغرنج ماجرا دقیقاً همین راز بقای بی‌نقص اربابان‌مان است. منظورم آن زمانی است که میفهمی هر عملی انجام شود در جهت نقشهٔ بی‌نقص آنان است. اگر به نیرنگ هویج که از طرفی منجر به تولیدمثل و از طرف دیگر منجر به همبستگی گونهٔ مَرکب‌ها می‌شود تن دهی، نشان از آن است که به اندازهٔ کافی هوشمند نیستی که فریب نخوری، اگر هم به اندازه‌ای باهوش باشی که فریب آن نیرنگ را نخوری و دستشان را رو کنی؛ به دلیل عدم تولید مثل یا اختلال در همبستگی گونه حذف می‌شوی و هوشمندیِ تصادفی‌ات پایان می‌یابد (درست طبق برنامهٔ ضد هوشمندی‌شان) و از آن‌جا که ابلهان بسیار بیشتری بر روی زمین هستند که فریب بخورند، برنامه‌شان تمام و کمال اجرا خواهد شد.

اما دسته سومی هم وجود دارند که هم از این نیرنگ آگاه‌اند و هم به عواقب رو کردن دست اربابان پی برده‌اند. آنجاست که زندگی برایشان به صحنهٔ تئاتری ملال‌انگیز بدل می‌شود که مجبورند هر روز نقش الاغی سر به زیر را بازی کنند که دنبال هویج به راه می‌افتد. اگر به دنبال هویج نروند از گرسنگی می‌میرند و اگر بروند و به هویج هم برسند از تحمل رنج حس حماقت دچار جنونِ ملال می‌شوند.
درست این جاست که مسأله‌ی خودکشی مطرح می‌شود.
شخصاً با کامو که معتقد است بزرگترین مسأله‌ی فلسفه، مسأله‌ی خودکشیست هم‌داستانم.
هرچه زودتر باید برای پرسش «آیا این زندگی ارزش زیستن دارد یا نه» پاسخی دست و پا کنیم.


havel2husak.pdf
348.4Kb
نامه سرگشاده واسلاو هاول به گوستاو هوساک




#میانه‌روی (محافظه‌کاری)

قرن‌ها دورویی و سالوسی مذهبی به ایرانی جماعت لفاظی و زبان‌بازی آموخته است تا خود را آن‌چه نیست بنمایاند. اگر هرکسی می‌تواند به آن‌چه نیست وانمود کند، پس بهترین؛ آن کسی‌ست که بهتر از همه وانمود می‌کند، بنابراین ما نیازی به امر اصیل نخواهیم داشت. نتیجه آن‌که ما در طول تاریخ مجموعه رقت‌آوری از صورتک‌های تقلیدیِ ادبی، حماسی، سیاسی، فکری و عقیدتی هستیم که متأسفانه نقطه پایانی برای این نقاب قابل تصور نیست.

این‌که شارلاتان‌ها و شرورها در جامعه ما موفق هستند و روز به روز به تعدادشون اضافه می‌شود و اکثریت جمعیت کشور را انسان‌های بد و فاسد تشکیل می‌دهد، تنها و تنها به دلیل سکوت ما و پاداش و اجری است که به آن‌ها می‌دهیم...
عمری در میان دوستان، گروه‌ها و دسته ها و... بودم، جز مشتی نون به نرخ روز خور، محافظه‌کار و میانه‌رو ندیدم.

کسانی که با احتیاط و سکوتشون در برابر هر بدی و دروغی به تداومِ کثافت دامن زدند... همیشه می‌خواستند همه را داشته باشند، هیچ اتحادی برای ریشه‌کن کردن شرارت نبود و با شعار میانه‌روی بر روی هر محافظه‌کاری و کثافت بودن خود سرپوش گذاشتند. ما باید خود مراقب جامعه باشیم و هرکس که چراغ قرمز را رد کرد قبل از پلیس او را به شدت جریمه کنیم ولی نه تنها مجازات نمی‌کنیم بلکه احترام و عزت هم در ماتحتش فرو می‌کنیم...
ما همواره اجازه رشد هر قارچ سمی را می‌دهیم غافل از اینکه قارچ سمی هیچ‌کس را نمی‌شناسد و هرجا کسی بخواهد او را بخورد به درک می‌فرستد.‌

میانه‌روی اختراع ایرانی است چون یک ایرانی عاشق محافظه‌کاری و کلاه خود را سفت چسبیدن است. دوست میانه‌رو، وقتی دشمن درحال تکه پاره کردنت است با شعار بی‌طرفی له شدنت را به نظاره می‌نشیند و هم خر را می‌خواهد و هم خدا را. بی‌تفاوت‌ها دوستانی که از دشمن بدترند و چه تک خورهای بی‌وجودی هستند؛
ما آبستن از دیو و پلیدی، چیزی بهتر از هیولا زایمان نمی‌کنیم.


سال‌ها بعد از ما به‌ عنوان زامبی‌هایی یاد خواهند کرد که جهل را با ایمان، سرکوب را با نجابت، مظلومیت را با وفاداری، بردگی را با تعهد، و رذالت را با فضیلت در هم آمیختیم...


#انسان_خردمند

ﺗﺎ ﮐﻨﻮن همیشه انسان‌ها ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻧﺎدرﺳﺘﯽ درﺑﺎرۀ ﺧﻮد، درﺑﺎرۀ ﺁن‌ﭼﻪ ﮐﻪ هستند و ﺁن‌ﭼﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﭘﺮداﺧﺘﻪاﻧﺪ.
آن‌ها رواﺑﻂ ﺧﻮد را ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ ﻋﻘﺎﻳﺪﺷﺎن درﺑﺎرۀ ﺧﺪا، درﺑﺎرۀ اﻧﺴﺎن ﻋﺎدﯼ و ﻏﻴﺮﻩ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﮐﺮدﻩاﻧﺪ.

ﻣﺤﺼﻮﻻت اذهانﺷﺎن، از ﮐﻨﺘﺮلﺷﺎن ﺧﺎرج ﺷﺪﻩ اﺳﺖ. اﻳﻦ ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﮔﺎن، در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩهاﯼ ﺧﻮد زاﻧﻮ زدﻩاﻧﺪ. ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ ﺁن‌ها را از ﺗﺼﻮرات واهی، ﻋﻘﺎﻳﺪ، اﻧﺪﻳﺸﻪهاﯼ ﺟﺰﻣﯽ و ﻣﻮﺟﻮدات ﺗﺨﻴﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮔﺮدنﺷﺎن ﻳﻮغ ﻧﻬﺎدﻩاﻧﺪ، ﺑﺮهاﻧﻴﻢ. ﺑﻴﺎﺋﻴﺪ ﻋﻠﻴﻪ اﻳﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ مفاهیم ﻃﻐﻴﺎن ﮐﻨﻴﻢ...

https://t.me/joinchat/JI8Ap0TktQa6QbpMYU-Xig


چرا طلاق می‌خواهید؟!
من مستقیم در چشمانش نگاه می‌کنم و می‌گویم؛
"زیرا شوهرم مرا کتک می‌زند"
صورتش از حرکت بازایستاد
گویی به صورتش سیلی زده‌ام
او تازه فهمیده مسأله جدی است و من دلیلی برای دروغ گفتن ندارم
سریع سَرِ اصل موضوع می‌رود و می‌پُرسد؛
"آیا هنوز باکر‌ه‌اید"؟!
آب دهانم را به‌سختی قورت می‌دهم!
خجالت می‌کشم درباره‌ی این موضوع‌ها صحبت کنم
این مساله عمیقاً ناراحت‌ کننده است،
در کشور من،
زنان باید از مردان غریبه "فاصله" بگیرند!
این نخستین‌بار بود که او را می‌دیدم...
در همان لحظه
فهمیدم که اگر بخواهم پیروز شوم
باید خطر را به جان بخرم؛
"نه، خونریزی داشته‌ام"...!

IAmNujood Age 10 & Divorced
#NujoodAli
#DelphineMinoui
#AntiReligionArchives


دوباره حس معصومیت را به دست آورده‌ام... بعد از گذشت چند دقیقه باد روسری‌ام را شل می‌کند. برای اولین بار است که دلم نمی‌خواهد سریع درستش کنم. موهایم روی شانه‌هایم می‌ریزد و در نسیم موج می‌خورد. احساس آزادی می‌کنم. آزادی!

📙من نجود هستم ده ساله مطلقه
#دلفین_مینویی
#نجودعلی


تا جایی که چشم کار می‌کرد، گیاه قات بود: چقدر زیبا، تازه، و خنک!
راننده گفت: «قات... تراژدی ملی ما! آن‌قدر آب این سرزمین را می‌خورد که ما در این کشور از تشنگی می‌میریم.»
فکر کردم زندگی چقدر عجیب است. فقط آدم‌های بد نیستند که بدبختی را پخش می‌کنند، حتی چیزهای زیبا هم می‌توانند مضر باشند. چقدر فهمیدن آن سخت است!

📗من نجود هستم ده ساله مطلقه
#دلفین_مینویی
#نجودعلی


▪️اقتصاد آزاد یا اقتصاد بسته؟

کره‌شمالی- ونزوئلا- بولیوی- اوکراین- سودان- سومالی و ایران کشورهایی با اقتصادی تماما بسته با:
. درامد سرانه زیر 4200 دلار
. تورم بالای 20 درصد
. نرخ بهره بانکی بالای 18 درصد
. نرخ بیکاری بالای 16 درصد

کانادا- آمریکا- اروپا- کره‌جنوبی- ژاپن کشورهایی با اقتصاد تماما باز با:
. درآمد سرانه بالای 30 هزار دلار
. تورم زیر 5 درصد
. نرخ بهره بانکی متوسط 3 درصد
. نرخ بیکاری متوسط 7 درصد


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
#ونزوئلا

با این‌که فساد همیشه یک مشکل اساسی برای ونزوئلا بوده، اما با این وجود چه بلایی بر سر کشوری آمد که در سال ١٩٧۶ از نظر درآمد سرانه رتبه چهارم را داشت و درحال حاضر مردم آن برای دریافت غذا صف‌های چندصدمتری تشکیل می‌دهند؟

داستان عبرت آموز: فریبکاری با تقسیم پول
دبی دسوزا از دانشگاه پراگر، در این ویدئو توضیح می‌دهد که نقض حقوق مالکیت و وعده‌های سوسیالیستی چگونه کشور ثروتمند و رو به رشد ونزوئلا را در مسیر فروپاشی قرار داد.


تصدقت گردم؛ بی‌شک روزی فرا خواهد رسید که مستیِ این دینِ تاریخی به پایان رسیده و ما هوشیارانه در روشنگاه تفکر ایستاده و به همه جنایات و تعصبات کوری که در طول قرون متمادی مرتکب شده‌ایم، نظاره خواهیم کرد و وحشتزده از خود خواهیم پرسید: آیا واقعا ما این‌گونه بوده‌ایم؟!
می‌دانم راهی دراز و پر مخاطره در پیش داریم. اما مطمئنم این راه از معبر ناامیدی و یأس از هر سیستم و نظامی می‌گذرد که ما تا کنون بدان‌ها دلبسته بودیم.

آن‌روز همه خواهند پرسید، چه کسانی در این راه گام نهادند و به بلوغ ما کمک کردند و چه کسانی محافظه کارانه ما را به مصالحه با همان وضعیت نکبت بار دعوت می‌کردند؟
من تردیدی ندارم که در آن روشنگاه، هیچ سیاستمداری قادر نخواهد بود از شرم سرش را بالا بیاورد و خودنمایی کند. آن‌روز هیچ دولتی و هیچ پلیسی نخواهد بود. پس همه تلاش خود را اکنون صرف این کرده‌ام که آن‌روز را تصور کنم و ساز و کار زندگی بشری در آن روز را به دید آورم. این تنها رسالت من است...


#بدبختی_باشکوه

در پیشینه‌ی فرهنگی این دیار به رفتاری تعارض‌آمیز توصیه شده است: صورت خود را با سیلی سرخ باید کرد(بدبختی)، تا نزد دیگران باشکوه(خوشبخت)، به نظر برسیم. حدیث حاکمان و صاحبان قدرت و سیطره‌شان بر سرنوشت مردمانی متحیر، نیز به همین تناقض گره خورده است. سال‌هاست که نظام سیاسی در تناقض دردناک سرگردان و گرفتار است: "بدبختی با شکوه" .
اگر زمانه‌ی پیشین، توصیه می‌کردند صورت خود را با سیلی سرخ باید کرد، اما حاکمان ترجیح می‌دهند با سیلیِ رنج بر صورت جامعه، خود را سرخ و شکوهمند نشان دهند. تا مبادا کسی گمان برد که مردم چه می‌کشند.

می‌خواهند باشکوه و عظمت و عزت به نظر برسند، حتی اگر عمر نسل‌ها و عمق یک فرهنگ و تمدن در تنگنای عسرت و رنج از دست برود. می‌خواهند ملتی را خوشبخت کنند(شکوه و عظمت بخشیدن به کشور)، اما در عمل، روزگارشان را سخت و لحظه‌هایشان را مملو از هراس و رنج می‌کنند. می‌خواهند نزد آنان که دشمن می‌پندارند، شکست‌ناپذیر جلوه کنند، حتی اگر از درون شکسته شده باشند. برای آن‌ها نظر و نگاه دیگران مهم‌تر از رنج مردمی است که در سیلاب تند زندگی و سرنوشت بالا و پایین می‌شوند. برای آن‌ها بدبختی و سیه‌روزی اکنونِ ملتی که در سنگلاخ بی آیندگی، هراس و یا فقر دست و پا می‌زند، مهم نیست. مهم، جلوه‌ی بیرونی و نمایش ظاهری نزد دیگران و یا در پیشگاه تاریخ است که باید چیزی از جنس شکوه و عزت و عظمت باشد.

هر کسی و هر ملتی البته خواهان عظمت و شکوهمندی است. طبیعی و بدیهی است که می‌خواهند چهره‌شان نزد دیگران، با عزت و وجودشان عزیز باشد. هیچ کس خواهان ذلت و درماندگی نیست. اما گاهی روند ناصواب و خطاهای پی در پی، شرایط را به سمت و سویی می کشاند که ملتی اگر بخواهد با عزت و شکوهمندی زندگی کند، باید هزینه‌ای بسیار سنگین و گاه ناممکن بپردازد. هزینه‌ای به قیمت انواع درد و رنج‌هایی که زندگیشان را در هم می‌شکند. سرنوشت سوگناک یک ملت، وقتی است که مجبور می‌شوند زندگی را هزینه‌ی عزت و عظمت کنند. زیستنی همراه با انواع مصیبت‌ها و مشقاتی که در دراز مدت، غیرقابل تحمل می‌شود. یک دوراهی نگران کننده و تراژیک که انتخاب را سخت و ناگوار می‌کند.

عزت و بدبختی جمع نشدنی اند. عظمت و خفت، زیر یک سقف نخواهند رفت. وقت مطرح کردن این پرسش است که چرا برای رسیدن به عظمت و شکوهمندی، باید چنین در وضعیت ناگوار و بدبختی دست و پا بزنند؟ چرا برای شکوهمندی باید این گونه بدبخت زیست؟ وقت آن است که رفتار تعارض‌آمیز عزت بیرونی و خفت درونی را زیر ذره‌بین نقد ببریم. آیا وقت آن نرسیده است به جای عظمت‌بخشی، شکوهمندی و کسب افتخار، به کاهش کوله‌بار رنج و آلام و هراس جامعه بيانديشند و آن‌ها را در صدر اهمیت بنشانند؟

"اشتباه نکنید، هیچ بدبختی‌ای باشکوه نیست."

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

110

obunachilar
Kanal statistikasi