- آیا مردم ایران روشنفکرستیز شدهاند؟
یکی از اتهاماتی که اصلاحطلبان و چپهای ارتدوکس و شرکا به کثیری از شهروندانِ ایران میزنند این است که «روشنفکرستیز» شدهاند. در سالهای اخیر تا دلتان بخواهد از اینجور اتهاماتِ گلدرشت جور کردهاند تا بیاعتمادی و ستیزِ آشکارشوندهٔ اکثریتِ شهروندان با خودشان را به حسابِ بیاطلاعی، نوستالژیزدگی، فقدان حافظهٔ تاریخی، روحیات فاشیستی و از اینجور حرفها بگذارند. اولاً، اینها خودشان را مصداقِ تمامعیارِ «روشنفکر» تخیل میکنند و هر نقدی بر خودشان را «ستیز با روشنفکران» به قلم میدهند، و ثانیاً آن شهروندان را تودهٔ جاهل و بیشکلی تصور میکنند که میتوان علیه هرکسی بهخطشان کرد.
طوری حرف میزنند که انگار تأثیرِ یکیدو برنامهٔ تلویزیونی آنچنان مهیب بوده که بهتنهایی میلیونها شهروند را دچارِ ستیز با این پیامبرانِ حقیقت و آگاهی کرده. حاضر نیستند ذرهای با این واقعیتِ ساده مواجه شوند که «تجربهٔ زیسته» چگونه توانسته شهروندان را دستخوشِ عمیقترین تحولاتِ فکری و عاطفی کند و ارادهای در ایشان ایجاد کند که بتوانند نظمِ اجتماعی و سیاسی و، پیش از آن، نظمِ نمادین را دگرگون کنند.
ملموستر حرف بزنیم: واقعاً اکثریتِ جامعه از «روشنفکران» بیزار شده است؟ بهسادگی بستگی دارد به اینکه چه کسانی را «روشنفکر» یا «روشنفکری» را چه بدانیم. در ده سالهٔ اخیر انحصارِ روایت از چنگِ رسانهها و چهرههای اصلاحطلب و چپ خارج شده، انحصارِ نامگذاری هم درهم شکسته است. مایلم ادعا کنم که ازقضا امروز ارتباط «روشنفکران» با جامعه بیش از همیشه است؛ روشنفکرانی که گوینده و نمایندهٔ ایدههای لیبرال، ایرانگرایانه، غربگرایانه، آزادیخواهانه و کلاً ایدههای غیرپنجاهفتی هستند. اگر چهرههای روشنفکری را از موج اول و دومِ آن کسانی همچون آخوندزاده، کسروی، فروغی، تقیزاده، شاهرخ مسکوب، داریوش آشوری، عزتالله فولادوند، بهرام بیضایی، جلال متینی بدانیم، جز قدردانی و بزرگداشت نمیبینند.
احمد شاملو زمانی گفته بود: « آنکه بیانی سحرانگیز و شنوندگانی مجذوب و بلندگویی پرتوان دارد، مسئولتر از جراحی است که دست به شکافتن جمجمهیی میزند. مسئولیتناشناسی جراح، یک تن را میکُشد؛ مسئولیتناشناسی روشنفکر، جامعهیی را.» این گفتهٔ او را میشود تلقیِ مسلطِ چپهای وطنی از دیرباز تا امروز از کنش و ماهیتِ «روشنفکری» در جامعهٔ ایران دانست. امروز همین جامعه احساس میکند که مداخلهٔ آن «روشنفکران» در جراحیِ انقلابیِ جامعه منجر به مرگِ تدریجی و بیماریِ لاعلاج و عقبماندگیِ نیمقرنهٔ چند نسل از ایرانیان شده است.
حالا کسانی از همین «ٰروشنفکران» بیاینکه خم به ابرو بیاورند و سهمِ خود را در آن جراحیِ مرگبار بپذیرند و اقلاً ابزار و آلاتِ جراحی را کنار بگذارند و یک گوشه بنشینند تماشا، طلبکارانه مدعیاند که همچنان با همان روشها (با حکومتِ شورایی و روزنهگشایی) شایستهٔ جراحیاند و لازم است که جامعه مرگِ هرروزهٔ تدریجیاش را نادیده بگیرد تا خداینکرده «فاشیست» و «روشنفکرستیز» و «نوستالژیزده» و «لمپن» نامیده نشود. حیرتآور نیست؟ خشمانگیز نیست؟
امروز، بهرغمِ ننهمنغریبمِ این جراحانِ مرگآور، نفوذ و اعتبارِ آن روشنفکرانِ لیبرالِ ایراندوست و همتایانشان در آنچه من «موجِ سومِ روشنفکریِ ایرانی» مینامم از همیشهٔ تاریخِ معاصر بیشتر است. جنبش ۱۴۰۱ نشان داد که اینها بازتابدهندهٔ خواستهای تجربی و تاریخی و کنونیِ اکثرِ شهروندانِ ایراناند (خصوصاً جوانهای نسلِ زد) و ایدهها و خواستهای مشترکِ ایشان است که حالا در همهٔ عرصههای جامعه پررنگتر از هر زمانیست: آزادیِ فردی، ایراندوستی، جهانگرایی، توسعه، ویزا و پولِ معتبر، رفاه، اقتصادِ غیردستوری، حکومتِ سکولاردموکراتیکِ ملّی.
به احتمالِ بسیار، اکثریتِ جامعهٔ امروزِ ایران از جراحانی که تیغشان به سمومِ ۵۷ آلوده بود بیزار یا گریزان است و، در عینِ حال، بیش از همیشه حامی و پذیرای چهرههاییست که حاملِ ایدههای آزادیخواهانهٔ لیبرال و ایراندوستی و جهانگراییاند. این را در هرکجا میتوان دید، مگر در رسانههای جوراجوری که خود زائدهٔ همین ارتشِ شُلدستِ جراحانِ پنجاهفتیاند؛ رسانههایی که هرکدام را یکی یا چندتا از اینها تأمینِ مالی میکند.
آزاد عندلیبی
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، شناسهٔ ما را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
یکی از اتهاماتی که اصلاحطلبان و چپهای ارتدوکس و شرکا به کثیری از شهروندانِ ایران میزنند این است که «روشنفکرستیز» شدهاند. در سالهای اخیر تا دلتان بخواهد از اینجور اتهاماتِ گلدرشت جور کردهاند تا بیاعتمادی و ستیزِ آشکارشوندهٔ اکثریتِ شهروندان با خودشان را به حسابِ بیاطلاعی، نوستالژیزدگی، فقدان حافظهٔ تاریخی، روحیات فاشیستی و از اینجور حرفها بگذارند. اولاً، اینها خودشان را مصداقِ تمامعیارِ «روشنفکر» تخیل میکنند و هر نقدی بر خودشان را «ستیز با روشنفکران» به قلم میدهند، و ثانیاً آن شهروندان را تودهٔ جاهل و بیشکلی تصور میکنند که میتوان علیه هرکسی بهخطشان کرد.
طوری حرف میزنند که انگار تأثیرِ یکیدو برنامهٔ تلویزیونی آنچنان مهیب بوده که بهتنهایی میلیونها شهروند را دچارِ ستیز با این پیامبرانِ حقیقت و آگاهی کرده. حاضر نیستند ذرهای با این واقعیتِ ساده مواجه شوند که «تجربهٔ زیسته» چگونه توانسته شهروندان را دستخوشِ عمیقترین تحولاتِ فکری و عاطفی کند و ارادهای در ایشان ایجاد کند که بتوانند نظمِ اجتماعی و سیاسی و، پیش از آن، نظمِ نمادین را دگرگون کنند.
ملموستر حرف بزنیم: واقعاً اکثریتِ جامعه از «روشنفکران» بیزار شده است؟ بهسادگی بستگی دارد به اینکه چه کسانی را «روشنفکر» یا «روشنفکری» را چه بدانیم. در ده سالهٔ اخیر انحصارِ روایت از چنگِ رسانهها و چهرههای اصلاحطلب و چپ خارج شده، انحصارِ نامگذاری هم درهم شکسته است. مایلم ادعا کنم که ازقضا امروز ارتباط «روشنفکران» با جامعه بیش از همیشه است؛ روشنفکرانی که گوینده و نمایندهٔ ایدههای لیبرال، ایرانگرایانه، غربگرایانه، آزادیخواهانه و کلاً ایدههای غیرپنجاهفتی هستند. اگر چهرههای روشنفکری را از موج اول و دومِ آن کسانی همچون آخوندزاده، کسروی، فروغی، تقیزاده، شاهرخ مسکوب، داریوش آشوری، عزتالله فولادوند، بهرام بیضایی، جلال متینی بدانیم، جز قدردانی و بزرگداشت نمیبینند.
احمد شاملو زمانی گفته بود: « آنکه بیانی سحرانگیز و شنوندگانی مجذوب و بلندگویی پرتوان دارد، مسئولتر از جراحی است که دست به شکافتن جمجمهیی میزند. مسئولیتناشناسی جراح، یک تن را میکُشد؛ مسئولیتناشناسی روشنفکر، جامعهیی را.» این گفتهٔ او را میشود تلقیِ مسلطِ چپهای وطنی از دیرباز تا امروز از کنش و ماهیتِ «روشنفکری» در جامعهٔ ایران دانست. امروز همین جامعه احساس میکند که مداخلهٔ آن «روشنفکران» در جراحیِ انقلابیِ جامعه منجر به مرگِ تدریجی و بیماریِ لاعلاج و عقبماندگیِ نیمقرنهٔ چند نسل از ایرانیان شده است.
حالا کسانی از همین «ٰروشنفکران» بیاینکه خم به ابرو بیاورند و سهمِ خود را در آن جراحیِ مرگبار بپذیرند و اقلاً ابزار و آلاتِ جراحی را کنار بگذارند و یک گوشه بنشینند تماشا، طلبکارانه مدعیاند که همچنان با همان روشها (با حکومتِ شورایی و روزنهگشایی) شایستهٔ جراحیاند و لازم است که جامعه مرگِ هرروزهٔ تدریجیاش را نادیده بگیرد تا خداینکرده «فاشیست» و «روشنفکرستیز» و «نوستالژیزده» و «لمپن» نامیده نشود. حیرتآور نیست؟ خشمانگیز نیست؟
امروز، بهرغمِ ننهمنغریبمِ این جراحانِ مرگآور، نفوذ و اعتبارِ آن روشنفکرانِ لیبرالِ ایراندوست و همتایانشان در آنچه من «موجِ سومِ روشنفکریِ ایرانی» مینامم از همیشهٔ تاریخِ معاصر بیشتر است. جنبش ۱۴۰۱ نشان داد که اینها بازتابدهندهٔ خواستهای تجربی و تاریخی و کنونیِ اکثرِ شهروندانِ ایراناند (خصوصاً جوانهای نسلِ زد) و ایدهها و خواستهای مشترکِ ایشان است که حالا در همهٔ عرصههای جامعه پررنگتر از هر زمانیست: آزادیِ فردی، ایراندوستی، جهانگرایی، توسعه، ویزا و پولِ معتبر، رفاه، اقتصادِ غیردستوری، حکومتِ سکولاردموکراتیکِ ملّی.
به احتمالِ بسیار، اکثریتِ جامعهٔ امروزِ ایران از جراحانی که تیغشان به سمومِ ۵۷ آلوده بود بیزار یا گریزان است و، در عینِ حال، بیش از همیشه حامی و پذیرای چهرههاییست که حاملِ ایدههای آزادیخواهانهٔ لیبرال و ایراندوستی و جهانگراییاند. این را در هرکجا میتوان دید، مگر در رسانههای جوراجوری که خود زائدهٔ همین ارتشِ شُلدستِ جراحانِ پنجاهفتیاند؛ رسانههایی که هرکدام را یکی یا چندتا از اینها تأمینِ مالی میکند.
آزاد عندلیبی
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، شناسهٔ ما را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe