❣داستانی زیبا شنیدم؛ داستانی کهن.
در منطقهای مدتی طولانی باران نمیآمد و همه چیز خشک شده بود.
در نهایت ساکنان آنجا تصمیم گرفتند یک بارانآور را بیاورند.
پس نمایندهای را به سمت او که در شهری دور زندگی میکرد فرستادند و گفتند در حداقل زمان ممکن بیاید تا آنها بتوانند زمینهای خودشان را آب بدهند.
آن شخص که یک پیر خردمند بود قول داد که این کار را بکند، با این شرط که آنها به او یک کلبه کوچک و تنها در زمینهای اطراف بدهند، جایی که بتواند برای سه روز تنها باشد، و نیاز به هیچ آب و غذای هم نداشت. تا ببیند چه کار میتواند بکند.
خواسته او انجام شد
و در عصر سومین روز باران شدیدی آمد.
جمعیت شادمان به کلبه او رفتند و از او پرسیدند چگونه این کار را کرده است.
و آن بارانساز گفت:
"خیلی ساده بود. برای سه روز تمام کاری که کردم این بود که خودم را درست کردم. چون می دانستم وقتی من درست باشم، این دنیا نیز درست خواهد بود؛
و آنوقت خشکسالی مجبور است جای خودش را به این باران بدهد".
تانترا میگوید اگر تو درست شوی، آنوقت تمامی این دنیا نیز برای تو درست و مرتب می شود.
وقتی تو در هماهنگی باشی آنوقت تمام هستی نیز برای تو در هماهنگی خواهد بود.
وقتی تو در آشفتگی هستی تمام این دنیا در آشفتگی خواهد بود
@amozesh_rayegann