آدمیزاد است دیگر، یکجا زورش تمام میشود. داد و بیدادهایش را که کرد، دست به یقه گرفتنهایش که به آخر رسید، مشتها و لگدهایش را که زد، خوب که خاکی شد، لباسهایش که پاره شد، تن و بدنش که زخمی شد، خونهای سر و صورتش که لخته شد، بعد از همه اینها، یکجا توانش ته میکشد. آدمیزاد است دیگر، به اینجا که رسید، تازه اندوهگین میشود. تازه تتمه ناسازگاریهایش با جهان، هر آنچه که فرصت بیرون ریختنش را نیافت، میریزد داخل، میریزد به روح و روانش، میریزد پای درخت افسردگی و اندوه.
آدمیزاد است دیگر، زور و توانش در جنگ با جهان که تمام شد، زخمی و مجروح به جنگ دنیای درونش میرود.
آدمیزاد است دیگر، عقلش برسد، بعد از هر شکست آماده میشود برای شکست بعدی.
آدمیزاد است دیگر، زور و توانش در جنگ با جهان که تمام شد، زخمی و مجروح به جنگ دنیای درونش میرود.
آدمیزاد است دیگر، عقلش برسد، بعد از هر شکست آماده میشود برای شکست بعدی.