آدمی که دور تا دورش را دریای بیتفاوتی گرفته باید با هر تقلایی که شده یک جزیره برای خودش دست و پا کند. جزیرهای که در آن یک مختصر حساسیتی باقی مانده باشد. جزیرهای که هنوز بشود در ساحل آن ایستاد و برای چیزی خشمگین شد و فریاد کشید. جزیرهای که بشود در یک سمتش ایستاد و به یک سمتش پا نگذاشت. جزیرهای که بشود روی شیرینی میوه یکی از درختهایش قسم خورد. جزیرهای که تپهای داشته باشد برای گریستن و تپه دیگری برای از ته دل خندیدن. جزیرهای که همه چیزش بیقدر و بیارزش نباشد. جزیرهای که در آن درست و نادرست، گرم و سرد، راست و دروغ، بالا و پایین، کم و زیاد، قدیس و گناهکار هنوز در چشم آدمها با هم تفاوت داشته باشند. جزیره آدمهایی که تسلیم بیتفاوتی نشدهاند.