حافظ نه نگاهش میکند و نه لبخند میزند. علی پوفی میکشد. هیچوقت دخالتی در افراطکردنهای حافظ نداشته، اما میداند به خانه برگشتناش با این حالوروز حافظ، قطعاً داستانساز خواهد شد.
-حافظ، میخوای پاشو یه آبی به دستوصورتت بزن؛ یکمم تو بالکن وایسا تا موقع رفتن...
-دوسش دارم.
جملهٔ علی نیمهکاره میماند و یکی از ابروهایش بالا میرود. حافظ چشمانش را میبندد و زمزمه میکند:
-حالا دیگه مطمئنم نیکی رو میخوام.
علی دستش را مشت میکند و جلوی دهانش نگه میدارد. حافظ مست است و علی نمیداند هذیان از او میشنود یا یک جملهْ خبری که پشت آن فکر کردن است. حافظ با چشمان بسته بازهم ادامه میدهد:
-فکرش از سرم درنمیآد علی. لعنتی نمیذاره به هیچچیز دیگهای فکر کنم. شبوروزمو یکی کرده.
علی چشم از روی حافظ برنمیدارد و فقط گوش میکند. حافظ هم مثل همیشه از حرفزدن برای علی ابایی ندارد و حالا درحالتی که اصلاً طبیعی نیست، بیشتر از همیشه:
-شده بخش ثابت تموم زندگیم. صبح چشمامو باز میکنم، چشماش جلوی چشممه. علی دقت کردی چهقدر چشماش خوشگله؟
علی بازهم فقط گوش میکند. حافظ خندهٔ غیرطبیعی و کمجانی میکند و بازهم میگوید:
-لعنتی عین شراب صدساله میمونه. نخورده مستم میکنه. بهش فکر که میکنم، حالوروزم میشه بدتر از الانم. هوس میکنم بغلش کنم. گردنشو بو کنم. هوس میکنم...
علی نچی میکند و مشتش را از جلوی دهانش پایین میآورد و اجازه نمیدهد حافظ بیشتر از این ادامه بدهد:
-بذار بعداً در موردش صحبت کنیم.
با مکث ادامه میدهد:
- الان بلند شو برگردیم
و نمیگوید بعداً یعنی دقیقاً زمانی که تو مست نیستی و میتوانی در مورد حس و تصمیمت، فراتر از مسائل جنسی صحبت کنی... یعنی وقتی که متوجه باشی نباید از تمایلاتت به نیکی، در مقابل یک مرد دیگر حرف بزنی.
علی بازویش را میگیرد و خودش از جا بلند میشود. حافظ از جایش تکان نمیخورد، فقط چشم باز میکند و سرش را بالا میگیرد. کلمات را شل و کشدار ادا میکند:
-تو فکر میکنی اونم منو بخواد؟علی لبهایش را بههم میساید:
-نمیدونم
نمیگوید من حتی نمیدانم تو میتوانی کیس مناسبی برای آن دختر و کلکسیون مشکلاتش باشی و یا قرار است به کلکسیون او اضافه بشوی؟ مهمتر اینکه خواستن تو فقط خواستن افراطی است و یا قرار است طبق اصول پیش برود!
با فشار دستش حافظ را مجبور به برخاستن از جایش میکند. حافظ بهسختی بلند میشود. تعادلش را با حمایت علی بهدست میآورد. لبخند میزند و باز زمزمه میکند:
-بهش که فکر میکنم، بدنم گرم میشه علی.
علی کلافه چشمانش را رویهم فشار میدهد و حافظ بیتوجه به او ادامه میدهد:
-تو باهاش حرف بزن علی.
چشمان علی باسرعت باز میشود و حافظ بارضایت ادامه میدهد:
-میونهاش با تو خوبه. تو بهش بگو من میخوامش. من برای یه عمر میخوامش.
****
نحوهی سفارش اثر👇👇👇
-حافظ، میخوای پاشو یه آبی به دستوصورتت بزن؛ یکمم تو بالکن وایسا تا موقع رفتن...
-دوسش دارم.
جملهٔ علی نیمهکاره میماند و یکی از ابروهایش بالا میرود. حافظ چشمانش را میبندد و زمزمه میکند:
-حالا دیگه مطمئنم نیکی رو میخوام.
علی دستش را مشت میکند و جلوی دهانش نگه میدارد. حافظ مست است و علی نمیداند هذیان از او میشنود یا یک جملهْ خبری که پشت آن فکر کردن است. حافظ با چشمان بسته بازهم ادامه میدهد:
-فکرش از سرم درنمیآد علی. لعنتی نمیذاره به هیچچیز دیگهای فکر کنم. شبوروزمو یکی کرده.
علی چشم از روی حافظ برنمیدارد و فقط گوش میکند. حافظ هم مثل همیشه از حرفزدن برای علی ابایی ندارد و حالا درحالتی که اصلاً طبیعی نیست، بیشتر از همیشه:
-شده بخش ثابت تموم زندگیم. صبح چشمامو باز میکنم، چشماش جلوی چشممه. علی دقت کردی چهقدر چشماش خوشگله؟
علی بازهم فقط گوش میکند. حافظ خندهٔ غیرطبیعی و کمجانی میکند و بازهم میگوید:
-لعنتی عین شراب صدساله میمونه. نخورده مستم میکنه. بهش فکر که میکنم، حالوروزم میشه بدتر از الانم. هوس میکنم بغلش کنم. گردنشو بو کنم. هوس میکنم...
علی نچی میکند و مشتش را از جلوی دهانش پایین میآورد و اجازه نمیدهد حافظ بیشتر از این ادامه بدهد:
-بذار بعداً در موردش صحبت کنیم.
با مکث ادامه میدهد:
- الان بلند شو برگردیم
و نمیگوید بعداً یعنی دقیقاً زمانی که تو مست نیستی و میتوانی در مورد حس و تصمیمت، فراتر از مسائل جنسی صحبت کنی... یعنی وقتی که متوجه باشی نباید از تمایلاتت به نیکی، در مقابل یک مرد دیگر حرف بزنی.
علی بازویش را میگیرد و خودش از جا بلند میشود. حافظ از جایش تکان نمیخورد، فقط چشم باز میکند و سرش را بالا میگیرد. کلمات را شل و کشدار ادا میکند:
-تو فکر میکنی اونم منو بخواد؟علی لبهایش را بههم میساید:
-نمیدونم
نمیگوید من حتی نمیدانم تو میتوانی کیس مناسبی برای آن دختر و کلکسیون مشکلاتش باشی و یا قرار است به کلکسیون او اضافه بشوی؟ مهمتر اینکه خواستن تو فقط خواستن افراطی است و یا قرار است طبق اصول پیش برود!
با فشار دستش حافظ را مجبور به برخاستن از جایش میکند. حافظ بهسختی بلند میشود. تعادلش را با حمایت علی بهدست میآورد. لبخند میزند و باز زمزمه میکند:
-بهش که فکر میکنم، بدنم گرم میشه علی.
علی کلافه چشمانش را رویهم فشار میدهد و حافظ بیتوجه به او ادامه میدهد:
-تو باهاش حرف بزن علی.
چشمان علی باسرعت باز میشود و حافظ بارضایت ادامه میدهد:
-میونهاش با تو خوبه. تو بهش بگو من میخوامش. من برای یه عمر میخوامش.
****
نحوهی سفارش اثر👇👇👇