•ضِمآد•


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


‌‌     ོ        ོ                       ོ  
@ZEMAD_info ارتباط و تبلیغات
-ضِمآد: مَرهم، بِریزه، پُماد

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


گذشتم از گله در وصل فرصتم بادا
زبان کوته و دست دراز می‌خواهم

@ZemadRavan | غالب دهلوی |


به ناامیدی ما رحمی ای دلیل امید
که هیچ جا نرسیدیم و روز بیگاه است

@ZemadRavan | بیدل |


اگر دمی بنوازد مرا نگار چه باشد
گر این درخت بخندد از آن بهار چه باشد

وگر به پیش من آید خیال یار که چونی
حیات نو بپذیرد تن نزار چه باشد

@ZemadRavan | مولانا |


شب بی‌گناه
خسته می‌ماند
در حوالی ماه
به کلامی که مرا می‌خوانی
چه سپر کنم
تا لاله‌ی سیاه
تنها بر سینه‌ی من باشد ؟

@ZemadRavan | محمود شجاعی |


به كلامي‌كه مرا مي‌خواني  
 مي‌پذيرم  
 مي‌پذيرم كه ميان دو سنگ بنشينم  
 و با ساقه‌ي باريك زنبقي  
 نفس بكشم.

@ZemadRavan | محمود شجاعی |


بند بندِ انگشتانت
چه آهِ بلندی‌ست
بر تاقِ خيس پيشانیِ من 

@ZemadRavan | محمود شجاعی |


آن‌گاه که فرفره‌یی از عطر سرخ
در پوست می‌چرخد
در پیشگاه لحظه‌یی دارآویز
می‌خواهم که به دستی
گردنم را بلند کنی

می‌خواهم مژه‌هات از دریا برگردند
ای صاحب شانه‌های من!

@ZemadRavan | محمود شجاعی |


من در حضور باغ برهنه
در لحظه‌‌های عبور شبانگاه
پلک جوانه‌‌ها را
آهسته می‌گشایم و می‌‌گویم
آیا، اینان رویای زندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس می‌‌کنند؟

@ZemadRavan | شفیعی کدکنی |


ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
در جعبه‌های خاک
یک روز می‌توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست،
در روشنای باران
در آفتاب پاک

@ZemadRavan | شفیعی کدکنی |


تو در نماز عشق چه خواندی؟
که سال‌هاست
بالای دار رفتی و این شحنه‌های پیر
از مرده‌ات هنوز
پرهیز می‌کنند

@ZemadRavan | شفیعی کدکنی |


هزار آینه جاری‌ست.
هزار آینه اینك، به همسرایی قلبِ تو می‌تپد با شوق.
زمین تهی‌ست ز زندان، 
همین تویی تنها 
كه عاشقانه‌ترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان كن بدان زبان كه تو دانی»
 
@ZemadRavan | شفیعی کدکنی |


از کجا این عطر؟
از کجا صدای تو می‌آید؟
در گوش صدایی‌ست
که چون عطر بلند می‌شود.

@ZemadRavan | بیژن الهی |


کلیدی در جوی خون افتاد
اینک دو درخت
از عمق سایه به آیین آینه می‌گروند
و کتاب آینه
از میان دو درخت
در سایه می‌چکد
و جوی خون خشکید
و کلید بخار شد

@ZemadRavan | بیژن الهی |


از سر هر انگشت
پروانه‌یی پریده‌ست.
پروانه‌ی کدام انگشت تشنه بود؟
پروانه‌ی کدام انگشت به آب می‌میرد؟

@ZemadRavan | بیژن الهی |


پیش از صدای خروسان
باور کردم
که پلک‌های تو
کتاب صبح را گشود.

@ZemadRavan | بیژن الهی |


به من باد صبا در پرده گوید کاش پیغامش
که از غیرت دهم جان بشنوم از غیر چون نامش

خدا را ای رقیب امشب ز افسونی که می‌دانی
بگو شاید بخوانم تا کنم با خویشتن رامش

@ZemadRavan | آذر بیگدلی |


اشک یک لحظه به مژگان بار است
فرصت عمر همین مقدار است

زندگی عالم آسایش نیست
نفس آیینه‌ی این اسرار است

@ZemadRavan | بیدل |


چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست
به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست

خوشم به وعده‌ی او، با وجود آنکه به من
وفای وعده‌ی او غیرِ بی‌وفایی نیست

@ZemadRavan | میلی مشهدی |


گفتمش هندوی زلفت، گفت طراری کند
گفتمش جادوی چشمت گفت عیاری کند

گفتمش لعل تو خواهد کرد کام دل روا؟
باز گفت آری کند لیکن بدشواری کند

@ZemadRavan | میرزاحبیب خراسانی |


درین زمانه نه یاری نه غمگساری هست
غریبِ کشور خویشیم روزگاری هست

شب وصال شکایت ز بخت داشت حزین
خبر نداشت دلم، دردِ انتظاری هست

@ZemadRavan | حزین لاهیجی |

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.