...
اندر حکایات من همینم که هست؛ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻮﺗﺎﻩ میﺗﻮﻧﯿﻢ همزمان ﻏﺮﻭﺭ، ﻟﺠﺎﺟﺖ و ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ رو ببینیم و ادامه میدهند که: اگه قراره کسی منو دوست داشته باشه باید منو همینجوری که هستم بپذیره! (حالا طرف کلی اخلاقیات بد داره)
بریم سراغ دهخدا در کتاب چرند و پرند:
"یک مریضخانهای حاج شیخ هادی مجتهد مرحوم ساخت. موقوفاتی هم برای آن معین کرد که همیشه یازده نفر مریض در آنجا باشند. تا حاجی شیخ هادی حیات داشت مریضخانه به یازده نفر مریض عادت کرد. همینکه حاجی شیخ هادی مرحوم شد طلاب مدرسه بپسرش گفتند ما وقتی تو را آقا میدانیم که موقوفات مریضحانه را خرج ما بکنی. حالا ببینید این پسر خلف ارشد پاقوت علم چه کرد.
ماه اول یک نفر از مریضها را کم کرد. ماه دوم دو تا، ماه سوم سه تا، ماه چهارم چهارتا و همینطور تا حالا که عدهٔ مریضها به پنج نفر رسیده و کم کم بحسن تدبیر، آن چند نفر هم تا پنج ماه دیگر از میان خواهند رفت.
پس ببینید که با تدبیر چطور میشود عادت را از سر همه کس و همه چیز انداخت؛ حالا مریضخانهای که یازده نفر عادت داشت بدون اینکه ناخوش بشود عادت از سرش افتاد..."
دیدیم مریضخانهای که نه عقل داره و نه فهم و اصلاً جاندار نیست به لطف
تدبیر عادت از سرش افتاده حالا چطوره که یه انسان که هم شعور داره و هم بالغ و عاقله نمیتونه اون اخلاقیات و خصوصیاتی که ناپسند و بد هستند رو از خودش دور کنه یا کمرنگترشون کنه؟!
داستان اینه که کسیکه شما رو قلباً دوست داره سعی میکنه تو عادات و رفتاری که به عقیده جامعه و از نظر خردجمعی جز اخلاقیات یا رفتارهای ناپسند شمرده میشن، در خودش تغییر بوجود بیاره و تغییر کنه؛ مثلا روی کنترل کردن خشمش کار کنه، روی بداخلاقیش کار کنه، روی خودخواهیش کار کنه و امثالهم؛ کلی کتاب و پادکست داریم در موردشون...
واقعاً چرا پارتنر یا خانواده یک نفر باید فردی خودخواه یا لجباز یا بداخلاق رو تحمل کنند درحالیکه قادر به تغییر و اصلاح است ولی حاضر نیست روی خودش کار کند؟!
@Zahra