💥 پارت ۲۷۴
راستش خودمم استرس داشتم که نکنه بابا بیاد ولی خب شهـــ ــوت چشامو کور کرده بود، مامانم که حرف گوش کنتر از همیشه شده بود حالمو بدتر میکرد
تو دلم گفتم بذار زودتر تمومش کنم، لباسام کامل دراوردم و خوابیدم روش، کیـــ ــرم بین دوتا تپلاش بود و موج بدن نرمش زیرم ریتم نفسامو تندتر کرد
دستم بردم زیرم و کیـــ ــرمو گرفتم هدایتش کردم پایینتر
مینا: توروخدا از پشت نه آدم باش
زانوهام گذاشتم کنار روناش رو فرش و همینجوری که میرفتم عقب دستم بردم زیر شکمش کشیدمش بالا، باســـ ــنش قلمبه جلو روم بود ولی دستاش و صورتش همچنان رو فرش بود، کیـــ ــرمو گرفتم و از زیر چسبوندم به کبـــ ــصش، داشتم میمالوندم بهش که دیدم دستش برد بالا
انتظارشو نداشتم این کارو بکنه ولی تو دستش تف کرد و دستش آورد زیر کیـــ ــرمو گرفت، یکم مالیدش و خیسش کرد بعد خودش سرشو فشار داد تو و با فشار من کامل رفت توش ...
واقعا داغ و تنگ بود، شروع کردم عقب جلو کردن، شکمم میخورد به تن نرمش، اونم دستاشو گذاشت رو زمین و بالاتنش آورد بالا و گفت حواست هست کانـــ ــدوم نداری دیگه؟
شپلق زدم کنار باســـ ــنش و گفتم مراقبم تو ریلکس باش
چند دقیقهای داشتم توش عقب جلو میکردم، از صدام مشخص بود نزدیکه که آبـــ ــم بیاد و چون محکم نگرفته بودمش یهو رفت جلو و خوابید، کیـــ ــرم دراومد و چرخید
من: چیکار میکنییی؟
مینا: تو خری حالیت نیست میریزی توم
من: مامااااان
مینا: زهرمار برو بشورش بیا میخورمش
من: همینجوری بخور
سرشو چرخوند و گفت: عییی عمرا
میدونستم اصرار بی فایدس، بدو بدو رفتم تو دستشویی شستمش و برگشتم، هنوز رو فرش همونجوری نشسته بود، به مبل اشاره کرد که بشینم ...
نشستم و اومد سمتم دستاشو گذاشت رو رونم و مظلومانه با چشای خمار نگاهم کرد و گفت: ولی خیلی بدی قرارمون این نبودا
با خنده گفتم بخور از دهن افتاد ...
🌵 @WMLand
راستش خودمم استرس داشتم که نکنه بابا بیاد ولی خب شهـــ ــوت چشامو کور کرده بود، مامانم که حرف گوش کنتر از همیشه شده بود حالمو بدتر میکرد
تو دلم گفتم بذار زودتر تمومش کنم، لباسام کامل دراوردم و خوابیدم روش، کیـــ ــرم بین دوتا تپلاش بود و موج بدن نرمش زیرم ریتم نفسامو تندتر کرد
دستم بردم زیرم و کیـــ ــرمو گرفتم هدایتش کردم پایینتر
مینا: توروخدا از پشت نه آدم باش
زانوهام گذاشتم کنار روناش رو فرش و همینجوری که میرفتم عقب دستم بردم زیر شکمش کشیدمش بالا، باســـ ــنش قلمبه جلو روم بود ولی دستاش و صورتش همچنان رو فرش بود، کیـــ ــرمو گرفتم و از زیر چسبوندم به کبـــ ــصش، داشتم میمالوندم بهش که دیدم دستش برد بالا
انتظارشو نداشتم این کارو بکنه ولی تو دستش تف کرد و دستش آورد زیر کیـــ ــرمو گرفت، یکم مالیدش و خیسش کرد بعد خودش سرشو فشار داد تو و با فشار من کامل رفت توش ...
واقعا داغ و تنگ بود، شروع کردم عقب جلو کردن، شکمم میخورد به تن نرمش، اونم دستاشو گذاشت رو زمین و بالاتنش آورد بالا و گفت حواست هست کانـــ ــدوم نداری دیگه؟
شپلق زدم کنار باســـ ــنش و گفتم مراقبم تو ریلکس باش
چند دقیقهای داشتم توش عقب جلو میکردم، از صدام مشخص بود نزدیکه که آبـــ ــم بیاد و چون محکم نگرفته بودمش یهو رفت جلو و خوابید، کیـــ ــرم دراومد و چرخید
من: چیکار میکنییی؟
مینا: تو خری حالیت نیست میریزی توم
من: مامااااان
مینا: زهرمار برو بشورش بیا میخورمش
من: همینجوری بخور
سرشو چرخوند و گفت: عییی عمرا
میدونستم اصرار بی فایدس، بدو بدو رفتم تو دستشویی شستمش و برگشتم، هنوز رو فرش همونجوری نشسته بود، به مبل اشاره کرد که بشینم ...
نشستم و اومد سمتم دستاشو گذاشت رو رونم و مظلومانه با چشای خمار نگاهم کرد و گفت: ولی خیلی بدی قرارمون این نبودا
با خنده گفتم بخور از دهن افتاد ...
🌵 @WMLand