💥 پارت ۲۶۸
تا خواستم واسه مامان توضیح بدم و گفتم من خواب بودم ...
یهو با یک ضربه به دست بابا کوشته شدم! چنان با پاشنه پاش گذاشت تو پهلوم که کلیهم درجا از کار افتاد و گفت بلند شو ببینم کون لخـــ ــت خوابیده حرفم میزنه تو چرا لخـــ ــتی اصن!
در حالی که دستم جلوم بود له و داغون بلند شدم و کج کج رفتم اونور تخت، حوله رو برداشتم و درحالی که صدامم درست حسابی درنمیاومد وقتی میپوشیدمش گفتم: دیشب که از حموم اومدم آخ خسته بودم با حوله خوابیدم تو خواب احتمالا درش اوردم واسه همین لخـــ ــتم
بابا عصبانی پاشد و گفت به هر حال ریدی تو اول صبحمون، بعدم اشاره کرد به مامان و گفت بریم، لحظه آخر که از اتاق داشت میرفت بیرون با کمی خنده گفت: باز خوبه دیشب حموم بوده تمیز بود
بابا رفت بیرون و مامان اومد کنارم و گفت سالمی چیزیت نشد؟
دستم بردم لای موهام و گفتم خوبم ممنون میشه بری بیرون؟
مینا: باش
اتاق که خالی شد نشستم لبهی تخت ...
من: هوووف
هنوز تو شوک بودم، خودمو شل گرفتم و تلپ خوابیدم رو تخت و دستامو باز کردم، فشارم که برگشت رو حالت نرمال یاد اتفاقات دیشب افتادم و تازه فهمیدم واقعا مامان خوبی دارم! بعد اون همه اتفاق و حتی فرو کردن توش ی سیلی بهم نزد بعد بابام ی لحظه کیـــ ــر و تخمام خورد به صورتش ببین چه کولی بازی دراورد! واقعا خانما الرحمن الرحیمتر هستن ...
تو همین فکرا بودم که دیدم بابا داره صدام میزنه
پیمان: پوریا پوریااااااا
من: بلههه
پیمان: بیا صبحونه
من: باشه
حال ادامه دادن نداشتم، صادقانه
یکم که گذشت دید نرفتم بلند گفت: میای یا بیام دوباره؟
من: هووووف، میام لباسمو عوض کنم میام
از جام پاشدم و اول در اتاق بستم و دوباره حوله رو از تنم دراوردم که لباس بپوشم، شـــ ــورتم برداشتم پوشیدم و بعد شلوارمو برداشتم و بعد ی تیشرت تنم کردم، چیه انتظار داشتی الان یکی در اتاقو باز کنه بیاد تو؟ نه عامو مگه پـــ ــورن هابه منم ی آدم معمولیم مثل خودتون ...
خلاصه از اتاق اومدم بیرون و داشتم میرفتم سمت دستشویی ولی تا بابا چشمش بهم افتاد گفت بیا اینجا ببینم
همونجا هنگ کردم، ایستادم و درحالی که با انگشت اشاره به دستشویی اشاره میکردم فقط یک کلمه گفتم: جیش!
از بس شروع زیبایی داشتیم حتی کلمه دستشویی برم بعد میرسم خدمتتون به ذهنم نرسید
جفتشون خندیدن و بابا گفت باشه برو ...
🌵 @WMLand
تا خواستم واسه مامان توضیح بدم و گفتم من خواب بودم ...
یهو با یک ضربه به دست بابا کوشته شدم! چنان با پاشنه پاش گذاشت تو پهلوم که کلیهم درجا از کار افتاد و گفت بلند شو ببینم کون لخـــ ــت خوابیده حرفم میزنه تو چرا لخـــ ــتی اصن!
در حالی که دستم جلوم بود له و داغون بلند شدم و کج کج رفتم اونور تخت، حوله رو برداشتم و درحالی که صدامم درست حسابی درنمیاومد وقتی میپوشیدمش گفتم: دیشب که از حموم اومدم آخ خسته بودم با حوله خوابیدم تو خواب احتمالا درش اوردم واسه همین لخـــ ــتم
بابا عصبانی پاشد و گفت به هر حال ریدی تو اول صبحمون، بعدم اشاره کرد به مامان و گفت بریم، لحظه آخر که از اتاق داشت میرفت بیرون با کمی خنده گفت: باز خوبه دیشب حموم بوده تمیز بود
بابا رفت بیرون و مامان اومد کنارم و گفت سالمی چیزیت نشد؟
دستم بردم لای موهام و گفتم خوبم ممنون میشه بری بیرون؟
مینا: باش
اتاق که خالی شد نشستم لبهی تخت ...
من: هوووف
هنوز تو شوک بودم، خودمو شل گرفتم و تلپ خوابیدم رو تخت و دستامو باز کردم، فشارم که برگشت رو حالت نرمال یاد اتفاقات دیشب افتادم و تازه فهمیدم واقعا مامان خوبی دارم! بعد اون همه اتفاق و حتی فرو کردن توش ی سیلی بهم نزد بعد بابام ی لحظه کیـــ ــر و تخمام خورد به صورتش ببین چه کولی بازی دراورد! واقعا خانما الرحمن الرحیمتر هستن ...
تو همین فکرا بودم که دیدم بابا داره صدام میزنه
پیمان: پوریا پوریااااااا
من: بلههه
پیمان: بیا صبحونه
من: باشه
حال ادامه دادن نداشتم، صادقانه
یکم که گذشت دید نرفتم بلند گفت: میای یا بیام دوباره؟
من: هووووف، میام لباسمو عوض کنم میام
از جام پاشدم و اول در اتاق بستم و دوباره حوله رو از تنم دراوردم که لباس بپوشم، شـــ ــورتم برداشتم پوشیدم و بعد شلوارمو برداشتم و بعد ی تیشرت تنم کردم، چیه انتظار داشتی الان یکی در اتاقو باز کنه بیاد تو؟ نه عامو مگه پـــ ــورن هابه منم ی آدم معمولیم مثل خودتون ...
خلاصه از اتاق اومدم بیرون و داشتم میرفتم سمت دستشویی ولی تا بابا چشمش بهم افتاد گفت بیا اینجا ببینم
همونجا هنگ کردم، ایستادم و درحالی که با انگشت اشاره به دستشویی اشاره میکردم فقط یک کلمه گفتم: جیش!
از بس شروع زیبایی داشتیم حتی کلمه دستشویی برم بعد میرسم خدمتتون به ذهنم نرسید
جفتشون خندیدن و بابا گفت باشه برو ...
🌵 @WMLand