یکی از دوستانم تعریف میکرد که کارما و اتفاقات مربوط به اون رو در تک تک لحظات زندگیم دیدم، پرسیدم چطور اینقدر با اطمینان راجع به مسئله و فرضیهای به نام کارما حرف میزنی؟! گفت من در تمام لحظات زندگی حسش کردم!
گفت حدود یک دهه قبل قلبم لرزید و عاشق دختری شدم، شور بود و شوق، لذت بود در اوج جوانی و خامی... خیلی زود گذشت... دختر به بهانهی اینکه تو پزشک نیستی و نتونستی در رشته پزشکی قبول بشی دائما سرکوفت میزد... میگفت مادر و خانوادهام امکان نداره دامادی غیر از پزشک و دکتر رو بپذیرن... دختر پس از بارها مردود شدن در امتحان ورود به دانشگاه و قبول شدن در رشته پزشکی با پول خونواده رفت یکی از کشورهای درجه چندم اروپا... با پول بالاخره یک مدرک پزشکی خرید! زمانی که دختر برای خرید مدرک کشور رو ترک کرد شرایط خوبی نداشتم و مجبور شدم مسیرم رو اینجا ادامه بدم...
سالها گذشت، اون شخص بدون حتی خداحافظی و روبرو شدن باهام منو رها کرد و ارتباطش رو قطع کرد...
نه جواب پیام و تماسم رو میداد و نه هیچ نشانی ازم میگرفت... انگار نه انگار که چند وقت پیش ظاهرا عاشق و معشوق بودیم...
در ادامه تعریفش دوستم اینطور ادامه داد که تمام این سالها تلاش کردم در عرصههای مختلف از جمله تحصیلی، کاری و اجتماعی... موفق بشم! بی توقف پیش میرفتم...
انگار که باید به خودم، اون دختر، خونواده اون شخص و تمام دنیا ثابت میکردم که من میتونم، من با ارزشم شاید حتی با ارزشترین....
سالها گذشت، ظاهرا اون دختر با کمک پول و خرید مدرک در سالهای آخر رشته پزشکی بود... این حق رو به خودم میدادم که اگه حتی انتخاب اون فرد نبودم و یا علاقهای بهم نداشت مثل یک انسان با ارزش باهام راجع به این قضیه حرف زده بشه و یا حتی وداعی صورت بگیره...
تعریف کرد پس از موفقیتای بینظیر و گذر سریع زندگی همچنان ذهنم مشغول این مسئله بود... گفت لامصب آخه هیچوقت بدی بهش نکردم و بدش رو نخواستم که این شکلی رهام کرد...
نه به عنوان عشق بلکه به عنوان یک دوستم بیشتر از این لایق احترام بودم...
در اون خونواده جز دخترک دو پسر هم بود! سال های سال بعد متوجه شدم اون دو پسر که برادر های کوچک تر از دختر بودن به ترتیب مکانیک ماشین و دیگری بیابان گرد و دوره گرد شدن!
تعجب کردم!
مگه نمیگفت اگر داماد خونواده فلانی پزشک نباشه آبرومون میره خانواده نمیپذیرن و....
چی شد پس! اینطور ادامه داد که از نظر او همه افراد جامعه لایق احترامن با هر شغل و مدرک تحصیلی... این نگرشش بود ولی برایش سوال بود آن همه ادعا، نمایش، آزار و اذیت روحی پس چه شد، این اتفاقات و سرنوشت با حرفای دخترک در تضاد کامل بودن و طوری که دخترک تعریف کرده بود آبروی اون خونواده به خاطر شغل و سرنوشت دو پسر بطور کاملا رفته بود... ابتدا ناراحت بودم برای تمام اون حرفا، رها شدن، ندیده شدن و... ولی بعد از کمی فکر متوجه شدم که این همون بومرگ زندگی است...این کارماست! چیزی که اون به خاطرش پسر رو رها کرد با ابعادی خیلی بزرگتر و غیر قابل باور برای خونواده خودش رخ داده بود...
جزای رفتار و کردارش در قبال من با سرنوشت نزدیکترین افراد زندگیش داده شده بود.. مسئله بعد از سالیان سال تو ذهنش حل نشده باقی مونده بود گفت گاه و بیگاه از خودم میپرسم که آیا براش یه دوست هم نبودم! اون همه عشق و شور و شوق که بینمون بود چه شد! گور پدر عشق حتی خداحافظی با من نکرد...
گفت به هر چیزی که خواستم و بیشتر از حتی خواسته هام از هر نظر تو این زندگی رسیدم... متوجه شدم رفیقم تونسته تو دانشگاه های آمریکا بورس بشه و بعد از گرفتن دکترای عمومیش اینجا و قبولیه تخصص چند وقت دیگه میره آمریکا.. گفت بورس شدم و کمتر از یک سال دیگه و به زودی به آمریکا مهاجرت میکنم.. شاید هیچوقت دیگه اینجا برنگردم.. نمیدونم باید خوشحال باشم که دارم میرم ته دنیا یا ناراحت... جایی داره میرم که دیدنش آرزوی نصف مردم کره زمین و حتی اروپاست؛ ولی خوشحالیم با غمی آمیختست.. یه تیکه از روح و قلبم برای همیشه اینجا دفن شده.. غم انگیزه که انگار روحم همچنان منتظر توضیحی، حرفی و یا خداحافظی از سمت اون شخصه...
ادامه داد زندگیه رویایی و شاهانه دختر تنها تفکر و توهمه خودش بود و نه بیشتر.. در واقع بدون پول و امکانات خونواده هیچی نبود.. هرچی که فک میکنه خاص و درخشانه در واقعیت هیچی نیست و فقط یجور توهمه؛ تجربه یه زندگی نسبتا مرفه و خریدن یه مدرک بی ارزش توسطه پوله خونواده؛ این تمام موفقیتش بود! شاید اگر منم اون زمان امکان پرداخت هزینه و رفتن به خارج برای خرید مدرک رو داشتم بدین شکل رها نمیشدم... هیچ اعدالتی در این جهان وجود نداره، تو این دنیا از بدو تولد همه چیز ناعادلانه است.. ولی فهمیدم کارما به شکلی دیگه و به روشی دیگه اون بی عدالتی، اون بی مهری و اون رفتار غیر انسانی رو پاسخ میده... گفت درسته که دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره...
@SoulofDream ✔️