«مهم این است که من و تو چگونه نقش خود را در سراچۀ هستی بازی کنیم؛ نغمۀ خود را چهسان بخوانیم و به چه نحوی صحنه را ترک کنیم. ما بسان مسافرانی هستیم که به داخلِ قطار زندگی پرتاب شده و ایام را سپری میکنیم. هر یک از ما، «روایت گرِ» روزها، ماهها و سالهایی است که در قطار زیسته، زیروزبر گشته، واگنهای گوناگون قطار را تجربه کرده و نقشی یکتایی از خود بر جای نهاده است. هرازگاهی، یکی از مسافران، بلیطی را که هنگام پرتابشدن به قطار دریافت کرده، پس میدهد و از قطار زندگی پیاده میشود. قطار خم به ابرو نمیآورد و بیتفاوت، بسانِ برفی که سر باز ایستادن ندارد، پیش میرود و پیش میرود.»
«گریز و گریزی از گرفتار شدنِ هرازگاهی در چنبرۀ ملال در زندگی روزمره نیست. «توجه آگاهی» پیشهکردن که از جنس مضمضه کردنِ حضور در اینجا و اکنون است و با کشیدن سرمهای بر چشم در میرسد و با «دیدنِ ژرف»، «نظارهگری ناب» و «سکوت معنوی» عجین میگردد، میتواند از حجم ملالِ من و تو بکاهد و تازگی را به سمت ما بوزاند. بیسبب نیست که سهراب میگوید: «گاه زخمی که به پا داشتهام/ زیروبمهای زمین را به من آموخته است.»
«برخورداریِ از عزت نفس، از ستونهای سلامت روان و «حال خوب» است. هنگامی من و تو عزت نفس کافی داریم که «خود ارزشمندی» را با گوشت و پوست خود بچشیم. اگر میزان خود ارزشمندانگاریِ ما وابسته به تأیید و صحه نهادنِ دیگران باشد؛ در واقع ارزشمندیِ من و تو اصالت و طراوت ندارد و از درون نمیجوشد، بلکه از بیرون تغذیه میشود. نباید دلبستۀ تحسین و تقبیح دیگران بود که گاه هست و گاه نیست. بیحکمت نبود که شوپنهاور از زبان گل به سایرین میگفت: «تصور کردهای من میشکفم تا دیده شوم؟ من برای خودم میشکفم نه برای دیگران، چون شکوفایی خرسندم میکند». شکوفایی و شادی درونیِ ژرفی که با خودارزشمندی در میرسد؛ البته افزایندۀ عزتنفس انسانهای پیرامونی است.»
«جرئت و جسارتِ مواجهۀ با خود را احراز کردن و «انکار» و «فرافکنی» و «سرکوب» را فرونهادن و نقاط ضعف خود را دیدن و پذیرفتن؛ بهرغم آنچه در ابتدا به نظر میرسد، بر میزانِ خودارزشمندی و عزتنفس من و تو میافزاید. همچنین، رصدکردن و شناختن و درنظرآوردن نقاط قوت خود به نحوی واقعبینانه، بدون اینکه انکارشان کنی و یا دلبسته آنها گردی، حجمِ حرمت نفست را دوچندان میکند. خودارزشمندی و عزتنفس بالا، از جنس وارستگی است نه وابستگی و دلبستگی. سالک مدرنِ وارسته، نقاط ضعف و قوت خود را به نیکی میشناسد؛ دلمشغول رویاروشدن با نقاط ضعف خویش و بهقدر وسع کاستنِ از سیاهۀ آنهاست. درعینحال، قدردان نقاط قوت و دستاوردهای خود است و از این بابت سبز و خرسند و سپاسگزار است. همچنین، سالک مدرن وارسته، برخوردار از توانِ دیدن و تماشاکردن و لذتبردن از خوشحالیها، کامیابیها و توفیقات دیگران است.»
«در دنیای پر تبوتاب و پر تلاطمِ کنونی، هرازگاهی «مرخصی گرفتنِ از بزرگسالی» و پای نهادن در کفش دوران کودکی و از آن منظر، بازیگوشانه و فارغدلانه به دنیا نگریستن، سلامت روانِ بیشتر من و تو را در پی دارد. کودکان زندگی را جدی نمیگیرند؛ بیش از آنکه به فکر داشتههای خود باشند و در گیرودار محاسبه و مقایسۀ خود با فلانی و بهمانی؛ کنجکاوانه دلمشغول «بودنِ» خود و کشف دنیای پیراموناند و در «اکنون» زندگی میکنند. ساعاتی که بچهها گرم بازیاند، از عالموآدم و مافیها رها گشته، غافلانه و سرخوشانه در اندیشۀ بازیکردن هستند و لاغیر. افزون بر این، تلخی و قهرکردن کودکان با یکدیگر دوامی ندارد و زود رنگ میبازد؛ ازاینرو کینتوزی و بدخواهی و انتقام را نمیشناسند و با آن میانهای ندارند. همچنین، بچهها توان خندیدن به خود و دیگران و دلشاد گشتنِ از خوشحالی و شادیِ دیگران را دارند و از دیدن آن لذت میبرند. خلاف آمدِ عادت عملکردن و سرمهای بر چشم کشیدن و مرخصی گرفتنِ وقتوبیوقت از دنیای بزرگسالی و قیل و قالها و سروصداهای تمامنشدنیاش، بر حجم حال خوب من و تو میافزاید.»
«گریز و گریزی از گرفتار شدنِ هرازگاهی در چنبرۀ ملال در زندگی روزمره نیست. «توجه آگاهی» پیشهکردن که از جنس مضمضه کردنِ حضور در اینجا و اکنون است و با کشیدن سرمهای بر چشم در میرسد و با «دیدنِ ژرف»، «نظارهگری ناب» و «سکوت معنوی» عجین میگردد، میتواند از حجم ملالِ من و تو بکاهد و تازگی را به سمت ما بوزاند. بیسبب نیست که سهراب میگوید: «گاه زخمی که به پا داشتهام/ زیروبمهای زمین را به من آموخته است.»
«برخورداریِ از عزت نفس، از ستونهای سلامت روان و «حال خوب» است. هنگامی من و تو عزت نفس کافی داریم که «خود ارزشمندی» را با گوشت و پوست خود بچشیم. اگر میزان خود ارزشمندانگاریِ ما وابسته به تأیید و صحه نهادنِ دیگران باشد؛ در واقع ارزشمندیِ من و تو اصالت و طراوت ندارد و از درون نمیجوشد، بلکه از بیرون تغذیه میشود. نباید دلبستۀ تحسین و تقبیح دیگران بود که گاه هست و گاه نیست. بیحکمت نبود که شوپنهاور از زبان گل به سایرین میگفت: «تصور کردهای من میشکفم تا دیده شوم؟ من برای خودم میشکفم نه برای دیگران، چون شکوفایی خرسندم میکند». شکوفایی و شادی درونیِ ژرفی که با خودارزشمندی در میرسد؛ البته افزایندۀ عزتنفس انسانهای پیرامونی است.»
«جرئت و جسارتِ مواجهۀ با خود را احراز کردن و «انکار» و «فرافکنی» و «سرکوب» را فرونهادن و نقاط ضعف خود را دیدن و پذیرفتن؛ بهرغم آنچه در ابتدا به نظر میرسد، بر میزانِ خودارزشمندی و عزتنفس من و تو میافزاید. همچنین، رصدکردن و شناختن و درنظرآوردن نقاط قوت خود به نحوی واقعبینانه، بدون اینکه انکارشان کنی و یا دلبسته آنها گردی، حجمِ حرمت نفست را دوچندان میکند. خودارزشمندی و عزتنفس بالا، از جنس وارستگی است نه وابستگی و دلبستگی. سالک مدرنِ وارسته، نقاط ضعف و قوت خود را به نیکی میشناسد؛ دلمشغول رویاروشدن با نقاط ضعف خویش و بهقدر وسع کاستنِ از سیاهۀ آنهاست. درعینحال، قدردان نقاط قوت و دستاوردهای خود است و از این بابت سبز و خرسند و سپاسگزار است. همچنین، سالک مدرن وارسته، برخوردار از توانِ دیدن و تماشاکردن و لذتبردن از خوشحالیها، کامیابیها و توفیقات دیگران است.»
«در دنیای پر تبوتاب و پر تلاطمِ کنونی، هرازگاهی «مرخصی گرفتنِ از بزرگسالی» و پای نهادن در کفش دوران کودکی و از آن منظر، بازیگوشانه و فارغدلانه به دنیا نگریستن، سلامت روانِ بیشتر من و تو را در پی دارد. کودکان زندگی را جدی نمیگیرند؛ بیش از آنکه به فکر داشتههای خود باشند و در گیرودار محاسبه و مقایسۀ خود با فلانی و بهمانی؛ کنجکاوانه دلمشغول «بودنِ» خود و کشف دنیای پیراموناند و در «اکنون» زندگی میکنند. ساعاتی که بچهها گرم بازیاند، از عالموآدم و مافیها رها گشته، غافلانه و سرخوشانه در اندیشۀ بازیکردن هستند و لاغیر. افزون بر این، تلخی و قهرکردن کودکان با یکدیگر دوامی ندارد و زود رنگ میبازد؛ ازاینرو کینتوزی و بدخواهی و انتقام را نمیشناسند و با آن میانهای ندارند. همچنین، بچهها توان خندیدن به خود و دیگران و دلشاد گشتنِ از خوشحالی و شادیِ دیگران را دارند و از دیدن آن لذت میبرند. خلاف آمدِ عادت عملکردن و سرمهای بر چشم کشیدن و مرخصی گرفتنِ وقتوبیوقت از دنیای بزرگسالی و قیل و قالها و سروصداهای تمامنشدنیاش، بر حجم حال خوب من و تو میافزاید.»