میرفتیم و درختان چه بلند و تماشا چه سیاه
راهی بود از ما تا گل هیچ
مرگی در دامنهها ابری سر کوه مرغان لبِ زیست
میخواندیم ؛ بی تو دری بودم به برون و نگاهی به کران و صدایی به کویر
میرفتیم خاک از ما میترسید و زمان بر سر ما میبارید
خندیدیم؛ ورطه پرید از خواب و نهانها آوایی افشاندند
ما خاموش و بیابان نگران و افق یک رشته نگاه
بنشستیم،تو چشمت پر دو من دستم پر تنهایی و زمین ها پر خواب
خوابیدیم، میگویند؛ دستی در خوابی گل میچید...
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei
راهی بود از ما تا گل هیچ
مرگی در دامنهها ابری سر کوه مرغان لبِ زیست
میخواندیم ؛ بی تو دری بودم به برون و نگاهی به کران و صدایی به کویر
میرفتیم خاک از ما میترسید و زمان بر سر ما میبارید
خندیدیم؛ ورطه پرید از خواب و نهانها آوایی افشاندند
ما خاموش و بیابان نگران و افق یک رشته نگاه
بنشستیم،تو چشمت پر دو من دستم پر تنهایی و زمین ها پر خواب
خوابیدیم، میگویند؛ دستی در خوابی گل میچید...
#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei