#پارت_5
فکر میکرد اقتدار اسم خیابان یا بازاری باشد. غرق فکر پرسید:
-کجاست؟
-ته همین راسته، از هر کی بپرسی فروشگاه امیر اقتدار کجاست، نشونت میده.
مهتا با بیاعتنایی پرسید:
-اون وقت اگه من نخوام از اونجا خرید کنم چی؟
فروشنده که پسر کم سن و سالی بود، بیاختیار و ناباور خندید. مهتا اخمهایش را در هم کشید. پسر با سرفهای خندهاش را جمع و جور کرد و زیر لبی گفت؛ ببخشید.
مهتا با کلافگی پرسید:
-حالا چند بود؟
-شما برین مغازهی امیر اگه اونجا چیزی پسند نشد، من براتون دو و نیم میزنم.
از مغازهی دوم هم بیرون زد و اینبار کمی از آن حوالی دور شد.
بیهدف مقابل مغازهای ایستاد، رنگی که برای طراحی کیفهای سال نو در نظر داشت، هنوز به چشماش نخورده بود. صدای جاافتادهی فروشنده از داخل مغازه آمد:
-خانم تشریف بیارین داخل، اینجا کارای بهتری هم داریم.
داخل مغازهی باریک رفت. بوی تند چرمهای حیوانی زیر بینیاش پیچید. فروشندهی مسن بر خلاف دو فروشنده قبلی با شخصیت و درست و حسابی بود.
مهتا زیپ کیفش را باز کرد و از داخل موبایلش مدل خاصی از چرم را به فروشنده نشان داد. فروشنده گوشهی ابرویش را خاراند و گفت:
-چرم کروکودیل هست، ولی این مدلش خیلی کم تو بازار پیدا میشه. اگه بخواین باید براتون سفارش بدم تا آخر ماه بیارن!
#قلبمرابردهبهتاراج
#شبنمسعادتی
فکر میکرد اقتدار اسم خیابان یا بازاری باشد. غرق فکر پرسید:
-کجاست؟
-ته همین راسته، از هر کی بپرسی فروشگاه امیر اقتدار کجاست، نشونت میده.
مهتا با بیاعتنایی پرسید:
-اون وقت اگه من نخوام از اونجا خرید کنم چی؟
فروشنده که پسر کم سن و سالی بود، بیاختیار و ناباور خندید. مهتا اخمهایش را در هم کشید. پسر با سرفهای خندهاش را جمع و جور کرد و زیر لبی گفت؛ ببخشید.
مهتا با کلافگی پرسید:
-حالا چند بود؟
-شما برین مغازهی امیر اگه اونجا چیزی پسند نشد، من براتون دو و نیم میزنم.
از مغازهی دوم هم بیرون زد و اینبار کمی از آن حوالی دور شد.
بیهدف مقابل مغازهای ایستاد، رنگی که برای طراحی کیفهای سال نو در نظر داشت، هنوز به چشماش نخورده بود. صدای جاافتادهی فروشنده از داخل مغازه آمد:
-خانم تشریف بیارین داخل، اینجا کارای بهتری هم داریم.
داخل مغازهی باریک رفت. بوی تند چرمهای حیوانی زیر بینیاش پیچید. فروشندهی مسن بر خلاف دو فروشنده قبلی با شخصیت و درست و حسابی بود.
مهتا زیپ کیفش را باز کرد و از داخل موبایلش مدل خاصی از چرم را به فروشنده نشان داد. فروشنده گوشهی ابرویش را خاراند و گفت:
-چرم کروکودیل هست، ولی این مدلش خیلی کم تو بازار پیدا میشه. اگه بخواین باید براتون سفارش بدم تا آخر ماه بیارن!
#قلبمرابردهبهتاراج
#شبنمسعادتی