اون موقع که اول دبستان بودم و شب امتحان املا استرس و دلپیچه میگرفتم، فکرشو نمیکردم بیست سال بعد شب ارائهم تو شرکت همچنان استرس و دلپیچه بگیرم.
واقعا زشته آدم نقطهضعفهای هفتسالگیش رو تا هفتادسالگی با خودش حمل کنه. نیست؟ یه جا تو این مسیر من باید بر ضعفهای کودک هفتساله غلبه میکردم و ضعفهای کودک هفدهساله رو جایگزینشون میکردم. یه جا باید ضعفهای هفدهسالگی رو میذاشتم پشت در و ضعفهای بزرگسال بالغ رو به دوش میکشیدم.
ولی الان کجام؟ هفتسالهای هستم که لپتاپشو برمیداره میره سر یه کار بزرگونه، و اونجا همون استرسای همیشگی ته دلش رخت میشورن.
واقعا زشته آدم نقطهضعفهای هفتسالگیش رو تا هفتادسالگی با خودش حمل کنه. نیست؟ یه جا تو این مسیر من باید بر ضعفهای کودک هفتساله غلبه میکردم و ضعفهای کودک هفدهساله رو جایگزینشون میکردم. یه جا باید ضعفهای هفدهسالگی رو میذاشتم پشت در و ضعفهای بزرگسال بالغ رو به دوش میکشیدم.
ولی الان کجام؟ هفتسالهای هستم که لپتاپشو برمیداره میره سر یه کار بزرگونه، و اونجا همون استرسای همیشگی ته دلش رخت میشورن.