نفسم بند آمد و قلبم با صدای بدی تپید که دستش را از روی شانه هایم برداشت و صورتش را مقابل صورتم گرفت.
- صبح هم متوجه شدم اگه بچه دار شیم بچمون قشنگ ترین بچه ی دنیا میشه چون مامانش زیادی خوشگل و خاصه!
لرزیدم و سینه ام مثل جنگلی شروع به سوختن کرد!
- به خاطر همین خواستم به همسرم یه صبحونه ی بی نظیر با دستپخت خودم بدم.
لب هایش آرام آرام کشیده و دندان هایش نمایان شد.
- البته جوری که از شواهد پیداست قرار نیست حالا حالاها از هپروت دربیاد پس...
نگاهش را گرفت؛ تکه ای نان برداشت و شروع به گرفتن لقمه کرد.
- خودم لقمه...
لقمه را سمت دهانم آورد.
- تو دهنش میذارم!
لقمه را جلوی دهانم گرفت و من به خود آمدم و سرم را تند عقب کشیدم.
- خودم می خورم.
و لقمه را سریع از دستش گرفتم و داخل دهان گذاشتم که با صدای بلند خندید و این روز را بهترین روز زندگی مشترکمان کرد.
- صبح هم متوجه شدم اگه بچه دار شیم بچمون قشنگ ترین بچه ی دنیا میشه چون مامانش زیادی خوشگل و خاصه!
لرزیدم و سینه ام مثل جنگلی شروع به سوختن کرد!
- به خاطر همین خواستم به همسرم یه صبحونه ی بی نظیر با دستپخت خودم بدم.
لب هایش آرام آرام کشیده و دندان هایش نمایان شد.
- البته جوری که از شواهد پیداست قرار نیست حالا حالاها از هپروت دربیاد پس...
نگاهش را گرفت؛ تکه ای نان برداشت و شروع به گرفتن لقمه کرد.
- خودم لقمه...
لقمه را سمت دهانم آورد.
- تو دهنش میذارم!
لقمه را جلوی دهانم گرفت و من به خود آمدم و سرم را تند عقب کشیدم.
- خودم می خورم.
و لقمه را سریع از دستش گرفتم و داخل دهان گذاشتم که با صدای بلند خندید و این روز را بهترین روز زندگی مشترکمان کرد.