- باشه.
گوشی را سمت نیما که با اخم خیره ام بود، گرفتم.
- مامان می خواد باهات خداحافظی کنه.
گوشی را گرفت.
- خداحافظی کردم!
و گوشی را قطع کرد و روی میز انداخت!
- چرا این جوری کردی؟!
- چه جوری؟ قطع کردم؟
- آره.
تکیه به صندلی داد.
- حوصله نداشتم!
- ولی مامان ناراحت...
تکیه از صندلی گرفت و آرنج هایش را روی میز گذاشت.
- شامت حاضره یا برم بخوابم؟
خواستم اعتراض کنم ولی سرم را بالا و پایین کردم.
- الان برات می کشم.
سمت اجاق گاز چرخیدم و لبخند عمیقی زدم. حالت تهوع رفته بود! باید درها را دوباره پلمپ می کردم؟!
گوشی را سمت نیما که با اخم خیره ام بود، گرفتم.
- مامان می خواد باهات خداحافظی کنه.
گوشی را گرفت.
- خداحافظی کردم!
و گوشی را قطع کرد و روی میز انداخت!
- چرا این جوری کردی؟!
- چه جوری؟ قطع کردم؟
- آره.
تکیه به صندلی داد.
- حوصله نداشتم!
- ولی مامان ناراحت...
تکیه از صندلی گرفت و آرنج هایش را روی میز گذاشت.
- شامت حاضره یا برم بخوابم؟
خواستم اعتراض کنم ولی سرم را بالا و پایین کردم.
- الان برات می کشم.
سمت اجاق گاز چرخیدم و لبخند عمیقی زدم. حالت تهوع رفته بود! باید درها را دوباره پلمپ می کردم؟!