⏺ یک خاطره هولناک
یکی از روزهای پاییزی اواخر دهه ۶٠ خبری در شهر پیچید که همه را شوکه کرد خبر این بود فردا صبح ساعت ۱۱ قرار است یک زن را به جرم زنای محصنه و همدستی در قتل شوهرش سنگسار کنند با یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم برای تماشا برویم در عالم بچگی فکر میکردیم که تماشای چنین صحنه نادری میتواند هیجان انگیز باشد صبح فردا قبل از شروع مراسم از دیوار پشتی مدرسه فرار کردیم و خود را به محل سنگسار رساندیم هوا پاییزی بود و باد خنکی هم میوزید دقایقی که گذشت همهمه مردم بالا گرفت از دور دو زن چادری که زیر بغل زن جوانی که قرار بود سنگسار شود را گرفته بودند ظاهر شدند و کشان کشان او را به سمت چاله ای که از قبل کنده بودند می آوردند میگفتند تا او را به اینجا بیاورند چندین بار از هوش رفته بود نزدیکتر رفتم تا چهره اش را ببینم رنگ به چهره نداشت و دستانش میلرزید و توان حرف زدن نداشت بلافاصله او را داخل چاله بردند و اطرافش را تا گردن پر از خاک کردند بعد کیسه ای بر سرش کشیدند تعدادی از مردم و بستگان شوهر آن زن در صف جلو قرار گرفتند تا بر سر زن نگون بخت سنگ بزنند یک آخوند که مسئول اجرای حکم بود حکم سنگسار را قرائت کرد و در پایان اولین سنگ را از فاصله ای نزدیک به سر زن مجرم پرتاب کرد زن جیغی کشید و سرش به سمتی کج شد بعد از آن جمعیت همزمان شروع به زدن سنگ به او کردند من فاصله زیادی با صحنه نداشتم دیدم که فردی که میگفتند پدرشوهر آن زن است سنگ بزرگی را برداشت بالای سر زن رفت و با تمام قدرت بر سرش کوفت حالم داشت بد میشد عرق سردی بر پیشانیم نشست از اینکه آمده بودم تا چنین توحشی را نظاره گر باشم پشیمان شده بودم به دوستم گفتم برویم من دیگه تحمل دیدن ندارم از آن روز تا چند ماه حالت عادی نداشتم شبها کابوس میدیدم و گاهی به یک نقطه خیره میشدم آنقدر که مادرم نگران شد و منو پیش روانپزشک برد ماهها از دیدن آن صحنه وحشتناک گذشت تا من توانستم به زندگی عادی برگردم یکبار چند سال پیش که از آن محل که حالا به پارک تبدیل شده رد میشدم یاد آنروز لعنتی افتادم و آن خاطره منزجرکننده در ذهنم مرور شد باورش سخته که قبول کنیم چنین صحنه های ضدانسانی در شهرهای کشورمون به نمایش عمومی گذاشته میشد!
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
رضـــــا شـــــاه روحـــــت شـــاد
𓄂𓆃 @Rezapahlavism
یکی از روزهای پاییزی اواخر دهه ۶٠ خبری در شهر پیچید که همه را شوکه کرد خبر این بود فردا صبح ساعت ۱۱ قرار است یک زن را به جرم زنای محصنه و همدستی در قتل شوهرش سنگسار کنند با یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم برای تماشا برویم در عالم بچگی فکر میکردیم که تماشای چنین صحنه نادری میتواند هیجان انگیز باشد صبح فردا قبل از شروع مراسم از دیوار پشتی مدرسه فرار کردیم و خود را به محل سنگسار رساندیم هوا پاییزی بود و باد خنکی هم میوزید دقایقی که گذشت همهمه مردم بالا گرفت از دور دو زن چادری که زیر بغل زن جوانی که قرار بود سنگسار شود را گرفته بودند ظاهر شدند و کشان کشان او را به سمت چاله ای که از قبل کنده بودند می آوردند میگفتند تا او را به اینجا بیاورند چندین بار از هوش رفته بود نزدیکتر رفتم تا چهره اش را ببینم رنگ به چهره نداشت و دستانش میلرزید و توان حرف زدن نداشت بلافاصله او را داخل چاله بردند و اطرافش را تا گردن پر از خاک کردند بعد کیسه ای بر سرش کشیدند تعدادی از مردم و بستگان شوهر آن زن در صف جلو قرار گرفتند تا بر سر زن نگون بخت سنگ بزنند یک آخوند که مسئول اجرای حکم بود حکم سنگسار را قرائت کرد و در پایان اولین سنگ را از فاصله ای نزدیک به سر زن مجرم پرتاب کرد زن جیغی کشید و سرش به سمتی کج شد بعد از آن جمعیت همزمان شروع به زدن سنگ به او کردند من فاصله زیادی با صحنه نداشتم دیدم که فردی که میگفتند پدرشوهر آن زن است سنگ بزرگی را برداشت بالای سر زن رفت و با تمام قدرت بر سرش کوفت حالم داشت بد میشد عرق سردی بر پیشانیم نشست از اینکه آمده بودم تا چنین توحشی را نظاره گر باشم پشیمان شده بودم به دوستم گفتم برویم من دیگه تحمل دیدن ندارم از آن روز تا چند ماه حالت عادی نداشتم شبها کابوس میدیدم و گاهی به یک نقطه خیره میشدم آنقدر که مادرم نگران شد و منو پیش روانپزشک برد ماهها از دیدن آن صحنه وحشتناک گذشت تا من توانستم به زندگی عادی برگردم یکبار چند سال پیش که از آن محل که حالا به پارک تبدیل شده رد میشدم یاد آنروز لعنتی افتادم و آن خاطره منزجرکننده در ذهنم مرور شد باورش سخته که قبول کنیم چنین صحنه های ضدانسانی در شهرهای کشورمون به نمایش عمومی گذاشته میشد!
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
رضـــــا شـــــاه روحـــــت شـــاد
𓄂𓆃 @Rezapahlavism