به پایان فکر نمیکنم اما به شروع هم فکر نمیکنم. از نگهداشتن خستهام؛ از نگهداشتن هرچیزی که از دست رفتنیست بیشتر. حس میکنم گیرکردم لای چرخدنده. نه به سمت راست میرم و نه چپ. همهچیز از حرکت ایستاده و من این وسط هرلحظه بدون هیچ حرکتی دارم بیشتر از دست میرم. اکسیژن به مغزم نمیرسه. نفسکشیدن هر ثانیه برام سختتر از قبله. نه میتونم تغییری توش بدم و نه میتونم باهاش اُخت بگیرم، نه ازش فرار کنم و نه بهش پناه ببرم.
@radio_caption
@radio_caption