- یک شاخه لاله بود
وقتی صدا زدی
اسمم را
که از پنجره به اتاقم خزید.
مردی که یخ زده بر روی تخت
مردمکش چرخی زد
و کنون تخت خیس آب است.
حالا که باران میزند و پنجره باز است،
چه عاقلی نازنینم
که گلدانی با شاخه لالهات برایم نفرستادی.
من میخزم و لاله بر بستر میخوابد
و تخت خواب دوباره بوی تو را بغل میکند.
ملحفه تمیز و چروکهایش صاف میشود.
چه عاقلی نازنینم
که صد سال یک بار نامم را صدا میزنی -
وقتی صدا زدی
اسمم را
که از پنجره به اتاقم خزید.
مردی که یخ زده بر روی تخت
مردمکش چرخی زد
و کنون تخت خیس آب است.
حالا که باران میزند و پنجره باز است،
چه عاقلی نازنینم
که گلدانی با شاخه لالهات برایم نفرستادی.
من میخزم و لاله بر بستر میخوابد
و تخت خواب دوباره بوی تو را بغل میکند.
ملحفه تمیز و چروکهایش صاف میشود.
چه عاقلی نازنینم
که صد سال یک بار نامم را صدا میزنی -