یارِ خاکسار dan repost
هو
شیخ ابو یزید بسطامی رحمةاللهعلیه در بازار نخّاسان (بردهفروشان) میرفت، کنیزکی را دید بهجمال، بر نخّاس نشسته و کفهایش هر دو بسته. بایزید فراز رفت و گفت:«ای کنیزک! کفهای خویش بازکن». گفت: «نگشایم الّا به فرمان خداوند خویش». بایزید از خواجه دستوری خواست. کنیزک کفها بگشاد، بر یک کف دست او نوشته بود مَن اَحَبّنا افلسناه [کسی را که دوستدار ما باشد، مفلس میکنیم] و بر دیگر کف کنیزک نوشته بود وَ مَن اَعرض عَنّا وَسوَسناه [کسی را که از ما روی بگرداند، وسوسه میکنیم]. بایزید را وقت خوش گشت و میگفت: «نعم. هرکه قدم در راه محبت او نهاد، گوی چوگان افلاس گردد و هرکه کمر مهر او از میان بگشاد، بستهی بند عقوبت وسواس گردد».
هزار حکایت صوفیان
تصحیح حامد خاتمیپور
@yarekhaksar
شیخ ابو یزید بسطامی رحمةاللهعلیه در بازار نخّاسان (بردهفروشان) میرفت، کنیزکی را دید بهجمال، بر نخّاس نشسته و کفهایش هر دو بسته. بایزید فراز رفت و گفت:«ای کنیزک! کفهای خویش بازکن». گفت: «نگشایم الّا به فرمان خداوند خویش». بایزید از خواجه دستوری خواست. کنیزک کفها بگشاد، بر یک کف دست او نوشته بود مَن اَحَبّنا افلسناه [کسی را که دوستدار ما باشد، مفلس میکنیم] و بر دیگر کف کنیزک نوشته بود وَ مَن اَعرض عَنّا وَسوَسناه [کسی را که از ما روی بگرداند، وسوسه میکنیم]. بایزید را وقت خوش گشت و میگفت: «نعم. هرکه قدم در راه محبت او نهاد، گوی چوگان افلاس گردد و هرکه کمر مهر او از میان بگشاد، بستهی بند عقوبت وسواس گردد».
هزار حکایت صوفیان
تصحیح حامد خاتمیپور
@yarekhaksar