چند روزی میشود که دیگر اصلاً نقاشی نمیکنم و اگر ماجرا بر همین قرار بگذرد، عطای هنرم را به لقایش میبخشم و میروم کشاورز میشوم، چرا نه؟ حتماً باید هنرمند باشم؟ شاید فقط این یک عادت باشد که آدم خیال میکند باید به همه چیز نگاه هنرمندانه داشته باشد و روی همه چیز کار هنری بکند. بله شاید لازم باشد بعد از ده سال دوباره آدم از نو شروع کند! میشود به همه چیز نگاهی متفاوت داشت، نگاهی بسیار سادهتر، بسیار واقعی و کمتر خیالی، و فکر نکنم به جایی بر بخورد. آدم باید جسارت و اعتماد به نفس داشته باشد. آدم بی اعتماد که باشد، زندگی اش کوتاه میشود و اعتماد که کند، زندگی اش بلند می شود. چی را آدم از دست میدهد؟ من احساس میکنم روز به روز کرختتر و تنبلتر میشوم. مگر مجبورم همهاش به خودم سخت بگیرم و مثل بچه مدرسه ای ها خودم را وادار کنم تکلیفم را به انجام برسانم؟ آیا کار من در قبال هنر فقط انجام وظیفه یا رفع تکلیف است؟ قضیه را میشود به هر نحو دیگری تغییر داد و مطابق میل خود برگرداندش.
نقاشی کردن! این کار الآن برایم یکنواخت و خسته کننده و بی تفاوت شده. ولی آدم در هر حال باید پیش برود. مگر فرق دارد که صد تا منظره بکشم یا دو تا؟ یکی میتواند همیشه نقاشی کند و آدم بی تفاوتی باشد و هیچ وقت به فکرش نرسد که باید به تصاویر خود نسیمی از تجربه های خاص خود بزند. چون چنین آدمی در تمام مدتی که زندگی میکرده هیچ تجربه ای را از سر نگذرانده. وقتی من با تجربه تر بشوم قلم مو را نیز با دانایی بیشتر و اندیشمندانه تر بر بوم هدایت خواهم کرد. آن وقت دیگر این کار برایم بیتفاوت نخواهد بود. شمار کارها دخلی به ماجرا ندارد.
با این همه: احساسی ناشناخته به من میگوید که خوب نیست حتی یک روز هم بدون تمرین بگذرانم. این یعنی تنبلی، تنبلی نفرین شده!
- از کتاب: بچه های تانر / روبرت والزر / ترجمه علی عبداللهی
نقاشی کردن! این کار الآن برایم یکنواخت و خسته کننده و بی تفاوت شده. ولی آدم در هر حال باید پیش برود. مگر فرق دارد که صد تا منظره بکشم یا دو تا؟ یکی میتواند همیشه نقاشی کند و آدم بی تفاوتی باشد و هیچ وقت به فکرش نرسد که باید به تصاویر خود نسیمی از تجربه های خاص خود بزند. چون چنین آدمی در تمام مدتی که زندگی میکرده هیچ تجربه ای را از سر نگذرانده. وقتی من با تجربه تر بشوم قلم مو را نیز با دانایی بیشتر و اندیشمندانه تر بر بوم هدایت خواهم کرد. آن وقت دیگر این کار برایم بیتفاوت نخواهد بود. شمار کارها دخلی به ماجرا ندارد.
با این همه: احساسی ناشناخته به من میگوید که خوب نیست حتی یک روز هم بدون تمرین بگذرانم. این یعنی تنبلی، تنبلی نفرین شده!
- از کتاب: بچه های تانر / روبرت والزر / ترجمه علی عبداللهی