چه میخواستی از من رز سیاهم؟
اشک هایی که برایت ریختم تا آبت دهم کافی نبود؟
آن خراش های خونینِ بر روی دستانم ، به خاطر لمس کردنت کافی نبود؟
بوسه هایی که بر خارهایت زدم کافی نبود؟
زیبایی ات را دیدم ، نه خار هایت که هرکدام نیزه ای بودند در قلب من .
قلب به سیخ کشیده شدهام را ، با دستانی که از خون خود رنگین شده بود، تقدیمت کردم .
تا بارانی به رنگ شراب آمد و غرق شدی .
بشنو که سیل شراب مستم نکرد ، اما رایحه تو مست که بماند بلکه مجنون عاشق پیشهام کرد .
جسم تهیام را خاک کردم تا بلکه سوگواری از دست دادنت را نیز برای ابد ، خاک کنم.
اما جوانه زدند هزاران رز های خونین بر روی تنم ، و سر به فلک کشیدند از خاک غم.
خارهایشان دریدند تنم را ، گل برگ هایشان چشمانم را گرفتند . جهانم را تاریک کردند ، مانند رنگ تو .
گمان کردم شاید بالاخره بازگشته ام نزد تو ، اما چیزی جز خیال باطل نبود.
اگر تو واقعا کنارم بودی ، پس چرا گلبرگ های مخملیات را بر روی پوستم حس نمیکردم؟
همان طور مرده و مردهتر از دیروز شدم ، در قبری مملو از رزهایی با رایحه خاطراتمان .
RA