من ظرفیتم یهو پر میشه.بدون اینکه اطرافیانم چیزی بفهمن.یه روز صبح بلند میشم از خواب و میبینم دیگه نمیتونم تحمل کنم.به اندازه کافی بخشیدم، فداکاری کردم، کوتاه اومدم.یهو اون فرد سقوط میکنه و جلوی چشمم میشکنه و خرد میشه.دقیقا مثل اون جملات معروف،به خودم میام میبینم از دستش عصبانی نیستم،ناامید نیستم، ناراحت نیستم، هیچی نیستم.
فکر کنم خیلیهامون اینطوری هستیم که اگه رسیدیم اینجا دیگه راه برگشتی نیست. ادمِ سنگی این ته خط خیلی بیشتر از اون یکی که حالا سقوط کرده و دیگه کوپنش جا برای فرصت دوباره نداره قربانیه.
فکر کنم خیلیهامون اینطوری هستیم که اگه رسیدیم اینجا دیگه راه برگشتی نیست. ادمِ سنگی این ته خط خیلی بیشتر از اون یکی که حالا سقوط کرده و دیگه کوپنش جا برای فرصت دوباره نداره قربانیه.