دلم یک خانه ی قدیمی میخواهد...
یک حال و هوای سنتی و اصیل...
خانه ای با در فیروزه ای،حیاطی چند ضلعی
و دیوارهایِ کاهگلی
با حوضی پر از ماهی های قرمز و گل های شمعدانی
پنجره های چوبی و شیشه های رنگی رنگی...
خانه ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد
که وقتی دلم گرفت،به تالار آینه اش بروم،
میان آینه کاری های زیبایش بنشینم...
و حال دلم خوب شود...
عصرهای تابستان تمام دلخوشی ام
یکه کاسه آبدوغ خیار خنک و نان خشک باشد
و شب های زمستان تمام دل گرمی ام
یک کرسی آتشی جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار!
صبح ها با شیطنت و صدای گنجشک ها بیدار شوم
به حیاطش بروم
و از عطر خاطره انگیز کاهگلش جان بگیرم...
من از حصار آهن و فولاد خسته ام...
دلم خانه ای میخواهد که هر غروب
روی تخت قدیمی توی حیاط
روبه روی حوض، کنار باغچه بنشینم
چای بنوشم
و شعرهای زیبای فروغ را با شوقی بی وصف
به روح و جانم
تزریق کن...
@Nostalzhi