🔍 📕 مطالعه #کتاب_یکرنگی
📌 #خاطرات_شاپور_بختیار
🌐 #نخستوزیر_بلهقربانگو
📖 #صفحه ۷۶
نخست وزیری را قبول کردید ، قبل از آن وزیر دارائی بودید و پس از آن وزارت دربار را گرفتید. شما جز بله قربان گویی کاری بلد نبوديد».
هويدا تقاضای یک ماه فرصت کرده بود تا دفاعيه اش را تنظيم كند و کتابی بنویسد نوشتن کتاب لزومی نداشت، ۳۰ صفحه هم کفایت می کرد. کتاب را برادرش فریدون به جای او نوشت. به نقل از گروهی که داعيه شاهپرستی دارند، این شخص بی اخلاق و ریزه خوار خوان اشرف، شاهدخت را تهدید کرد که اگر صد هزار دلار به او ندهد کتابی منتشر خواهد کرد و نشان خواهد داد که برادرش بی گناه است و شاه به او خیانت کرده است. عذر سهلتر از گناه !!!
در بارگاه عدل خمینی هیچ نوع استدلالی کارگر نمی افتد. چند ماه پس از سقوط دولت من، یکی از روزنامه نگاران ایرانی این شهامت را داشت و نوشت: «می خواهند هويدا را اعدام کنند چون قانون اساسی را اجرا نکرد و میخواهند بختیار را اعدام کنند چون می خواست آن را اجرا کند. مملکت مسخره ای است ! »
آموزگار توسط شاه بازداشت نشد، چون به موقع ایران را ترک گفت. این مرد که مدت یک سال نخست وزیری کرد (از اوت ۱۹۷۷ تا اوت ۱۹۷۸) قبلا ده سال در کابينه هويدا وزیر بود. جمشید آموزگار مردی درست و هوشمند بود و حافظه ای حیرت انگیز داشت، میتوان او را یک تکنوکرات کامل به شمار آورد. ولی فلز دولتمردان را نداشت و به نظر می آمد که شامه سیاسی ندارد. . او پس از به پایان رساندن رشته مهندسی در دانشگاه تهران به آمریکا رفت و در آنجا روابط دوستانه ای با جمعی برقرار نمود . ولی به هیچ وجه نمیتوان او را « مرد آمریکائیها » نامید. شرافتش همین بس که همیشه برای معاش و گذران زندگی ناچار بود کار کند. و به زمانی می رسیم که شاه نمی دانست به کدام در پناه برد. آموزگار مرد این میدان نبود. کوشید که وضع را سامانی بدهد ولی اوضاع روز به روز وخیم تر میشد: سینماها و بانک ها را آتش میزدند و نا امنی در همه جا حاکم بود. غربی ها به این نتیجه رسیدند که سیاست شاه دیگر کار آمد نیست .
مع هذا شاه سرسختی می کرد. بر خلاف عرف و طبيعتش بود به شخصی رجوع کند که گذشته ای منزه دارد. تا آن زمان در بازی «هفت خانوار» همیشه ورق های معمول را انتخاب می کرد. فقط رو به کسانی می آورد که از انجام هر اقدام مثبتی ناتوان بودند - یعنی مداوما ورق های بازنده را بر می گزید. این بار ورق شريف امامي را رو کرد که ۱۷ سال قبل نخست وزیر شده بود و بعد سناتور انتصابی، مردی بود اهل بده بستان و مشکوک که در تمام جنجال ها و طرح های مالی مهم دستی داشت، نزد مردم بی اعتبار بود و حق بود آخرین کسی باشد که به ذهن شاه بیاید. یعنی اگر شاه میخواست عالما و عامدا تيشه به ريشه خود بزند نمیتوانست بهتر از شریف امامی کسی را انتخاب کند.
دولت شریف امامی بیش از سه ماه دوام نیاورد و همین سه ماه هم زیاد بود. شاه به دست و پا افتاد، باز ورق ها را بر زد و از آن میان یکی دیگر را انتخاب کرد که تا آن زمان و لااقل به این منظور به کار نگرفته بود: ارتشبد غلامرضا ازهاری، ژنرال چهار ستاره، رئیس ستاد مشترک هفت وزیر کابينه او نظامی بودند، افسران در تمام شهرها شریک قدرت شدند، اوضاع در مرز انفجار بود. اعليحضرت در یک سخنرانی خطاب به ملت گفت که صدای انقلاب مردمش را شنیده است و وعده داد که تغییرات اساسی آغاز خواهد شد. چگونه؟ با یک ژنرال چهار ستاره؟ پادشاه تأکید کرد که ازهاری برای زمانی دراز در این مقام نخواهد ماند. موقتی است، فقط تا يافتن یک غیرنظامی بر سر کار خواهد بود. مردم در حال شورش بودند، بنابراین نمی توان به ارتش خرده گرفت که چرا تمام صحنه را اشغال کرده است. ازهارى فقط دو ماه حکومت کرد و نیم این زمان را هم در بیمارستان گذراند. پادشاه در حقیقت دولتی نداشت و در غم و بی تصمیمی به سر می برد. آن سخنرانی كذا موجب شد که قافيه را ببازد. نهاوندی در کتابش نوشته است: «چه کسی آن متن بی معنا و بی مغز را برای شاه نوشت؟» باید پرسید حقيقتاً جنابعالی خبر ندارید؟
جیمی کارتر در ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷ وارد تهران شد : « ایران در یکی از پر آشوبترین مناطق جهان حکم جزیره ثبات و آرامش را دارد... من برای هیچ یک از سران دیگر دول احساس امتنان عمیق و دوستی فوق العاده ای که نسبت به شاه ایران دارم، احساس نمیکنم».[3]
کدام ثبات؟ در ۷ نوامبر ۱۹۷۷، بازداشت نخست وزیر اسبق امیر عباس هویدا. در ۸ سپتامبر ۱۹۷۸، هفتصد نفر کشته در تهران در جریان جمعه سیاه در ۱۶ اوت ۱۹۷۷ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۸ آمد و شد دولت های مختلف و بالأخره شکست ارتشبد ازهاری.
و همه این ها، افسوس، تازه آغاز کار بود
📌 #خاطرات_شاپور_بختیار
🌐 #نخستوزیر_بلهقربانگو
📖 #صفحه ۷۶
نخست وزیری را قبول کردید ، قبل از آن وزیر دارائی بودید و پس از آن وزارت دربار را گرفتید. شما جز بله قربان گویی کاری بلد نبوديد».
هويدا تقاضای یک ماه فرصت کرده بود تا دفاعيه اش را تنظيم كند و کتابی بنویسد نوشتن کتاب لزومی نداشت، ۳۰ صفحه هم کفایت می کرد. کتاب را برادرش فریدون به جای او نوشت. به نقل از گروهی که داعيه شاهپرستی دارند، این شخص بی اخلاق و ریزه خوار خوان اشرف، شاهدخت را تهدید کرد که اگر صد هزار دلار به او ندهد کتابی منتشر خواهد کرد و نشان خواهد داد که برادرش بی گناه است و شاه به او خیانت کرده است. عذر سهلتر از گناه !!!
در بارگاه عدل خمینی هیچ نوع استدلالی کارگر نمی افتد. چند ماه پس از سقوط دولت من، یکی از روزنامه نگاران ایرانی این شهامت را داشت و نوشت: «می خواهند هويدا را اعدام کنند چون قانون اساسی را اجرا نکرد و میخواهند بختیار را اعدام کنند چون می خواست آن را اجرا کند. مملکت مسخره ای است ! »
آموزگار توسط شاه بازداشت نشد، چون به موقع ایران را ترک گفت. این مرد که مدت یک سال نخست وزیری کرد (از اوت ۱۹۷۷ تا اوت ۱۹۷۸) قبلا ده سال در کابينه هويدا وزیر بود. جمشید آموزگار مردی درست و هوشمند بود و حافظه ای حیرت انگیز داشت، میتوان او را یک تکنوکرات کامل به شمار آورد. ولی فلز دولتمردان را نداشت و به نظر می آمد که شامه سیاسی ندارد. . او پس از به پایان رساندن رشته مهندسی در دانشگاه تهران به آمریکا رفت و در آنجا روابط دوستانه ای با جمعی برقرار نمود . ولی به هیچ وجه نمیتوان او را « مرد آمریکائیها » نامید. شرافتش همین بس که همیشه برای معاش و گذران زندگی ناچار بود کار کند. و به زمانی می رسیم که شاه نمی دانست به کدام در پناه برد. آموزگار مرد این میدان نبود. کوشید که وضع را سامانی بدهد ولی اوضاع روز به روز وخیم تر میشد: سینماها و بانک ها را آتش میزدند و نا امنی در همه جا حاکم بود. غربی ها به این نتیجه رسیدند که سیاست شاه دیگر کار آمد نیست .
مع هذا شاه سرسختی می کرد. بر خلاف عرف و طبيعتش بود به شخصی رجوع کند که گذشته ای منزه دارد. تا آن زمان در بازی «هفت خانوار» همیشه ورق های معمول را انتخاب می کرد. فقط رو به کسانی می آورد که از انجام هر اقدام مثبتی ناتوان بودند - یعنی مداوما ورق های بازنده را بر می گزید. این بار ورق شريف امامي را رو کرد که ۱۷ سال قبل نخست وزیر شده بود و بعد سناتور انتصابی، مردی بود اهل بده بستان و مشکوک که در تمام جنجال ها و طرح های مالی مهم دستی داشت، نزد مردم بی اعتبار بود و حق بود آخرین کسی باشد که به ذهن شاه بیاید. یعنی اگر شاه میخواست عالما و عامدا تيشه به ريشه خود بزند نمیتوانست بهتر از شریف امامی کسی را انتخاب کند.
دولت شریف امامی بیش از سه ماه دوام نیاورد و همین سه ماه هم زیاد بود. شاه به دست و پا افتاد، باز ورق ها را بر زد و از آن میان یکی دیگر را انتخاب کرد که تا آن زمان و لااقل به این منظور به کار نگرفته بود: ارتشبد غلامرضا ازهاری، ژنرال چهار ستاره، رئیس ستاد مشترک هفت وزیر کابينه او نظامی بودند، افسران در تمام شهرها شریک قدرت شدند، اوضاع در مرز انفجار بود. اعليحضرت در یک سخنرانی خطاب به ملت گفت که صدای انقلاب مردمش را شنیده است و وعده داد که تغییرات اساسی آغاز خواهد شد. چگونه؟ با یک ژنرال چهار ستاره؟ پادشاه تأکید کرد که ازهاری برای زمانی دراز در این مقام نخواهد ماند. موقتی است، فقط تا يافتن یک غیرنظامی بر سر کار خواهد بود. مردم در حال شورش بودند، بنابراین نمی توان به ارتش خرده گرفت که چرا تمام صحنه را اشغال کرده است. ازهارى فقط دو ماه حکومت کرد و نیم این زمان را هم در بیمارستان گذراند. پادشاه در حقیقت دولتی نداشت و در غم و بی تصمیمی به سر می برد. آن سخنرانی كذا موجب شد که قافيه را ببازد. نهاوندی در کتابش نوشته است: «چه کسی آن متن بی معنا و بی مغز را برای شاه نوشت؟» باید پرسید حقيقتاً جنابعالی خبر ندارید؟
جیمی کارتر در ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷ وارد تهران شد : « ایران در یکی از پر آشوبترین مناطق جهان حکم جزیره ثبات و آرامش را دارد... من برای هیچ یک از سران دیگر دول احساس امتنان عمیق و دوستی فوق العاده ای که نسبت به شاه ایران دارم، احساس نمیکنم».[3]
کدام ثبات؟ در ۷ نوامبر ۱۹۷۷، بازداشت نخست وزیر اسبق امیر عباس هویدا. در ۸ سپتامبر ۱۹۷۸، هفتصد نفر کشته در تهران در جریان جمعه سیاه در ۱۶ اوت ۱۹۷۷ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۸ آمد و شد دولت های مختلف و بالأخره شکست ارتشبد ازهاری.
و همه این ها، افسوس، تازه آغاز کار بود