یه وقتایی میزنه به سرم میگم گور بابای عشق و عاشقی. منتظرش بمونم که چی؟ بره دوراشو بزنه بیاد که چی بشه واقعاً؟ اصلاً بر فرض محال که برگرده، بعدش میتونم مثل قبل دوسش داشته باشم و با آرامش کنارش قدم بزنم؟ با خودم میگم بابا بنداز بره خاطراتشو، چشاشو، صداشو کلاً بندازش دور، چه خیری برات داشته آخه. همینجوری ساعت ها با خودم کلنجار میرم که چرا باید دوست داشته باشم؟ آخرش خسته که میشم و به هیچ نتیجه ای نمیرسم، یه نفس عمیق میکشم، به حال و روزم میخندم، سرمو تکون میدم و عمیق تر غرق میشم تو فکرت...
@MIND_C0LD .. ♡
@MIND_C0LD .. ♡